راسل ادارة الموقع جديد المشاركات التسجيل الرئيسية
  #1  
قديم 10-04-2008, 01:56 PM
العدان العدان غير متواجد حالياً
عضـو متميز
 
تاريخ التسجيل: Mar 2008
المشاركات: 123
افتراضي نصوص تحتاج ترجمة

آلِ صَباح، سلسله‌ای مالکی مذهب از عربهای عتوبی که در اوایل سدۀ 12ق/18م بهکرانه‌های جنوبی خلیج فارس مهاجرت کردند و در 1165ق/1752م حکومت کویت را به دستگرفتند و فرمانروایی آنان تا به امروز ادامه دارد.
سابقۀ تاریخی: ضعف دولتهایایران و عثمانی در نیمۀ نخست سدۀ 12ق/18م و دگرگونیهای داخلی سرزمینهای کرانۀ جنوبیخلیج فارس، همچنین، فعالیت چشمگیر بازرگانی شرکتهای اروپایی برای حمل کالا ازراههای دریایی و زمینی، موجب پیدایش سلسله‌های تازه‌ای در این منطقه گردید. در ایندوران، به سبب آشفتگیهای داخلی، به تدریج از دامنۀ اقتدار امپراتوری عثمانی بر عراقکاسته می‌شد. پاشای بغداد بر اثر جنگهای پیاپی با ایران چنان ناتوان شده بود کهمُتَسَلَّم (حاکم) بصره به استقلال فرمان می‌راند. ایران نیز که به سبب تاخت و تازافغانها و سپس حملات عثمانیان و روسها توانی نداشت، تا پیش از پادشاهی نادر (1148-1160ق/1735-1747م) نتوانست به خلیج فارس توجه کند. قدرت دیگر کرانۀ جنوبیخلیج فارس قبیلۀ نیرومند بنی‌خالد بود که اقتدارش تا بندرهای شرق عربستان و کویت وقطر گسترده بود رشت بازرگانی خلیج فارس را با عربستان مرکزی به دست داشت. فرمانروایی بنی‌خالد بر شرق عربستان از سدۀ 11ق/17م با بیرون کشیدن این منطقه ازچنگ عثمانیها آغاز شد. عتوبیها که در آغاز سدۀ 12ق/18م از نجد به کویت (قُرَیْن) آمدند، با حمایت بنی خالد به بازرگانی و صید مروارید پرداختند، اما با مرگ سَعْدونبن محمدبن عُریْعر فرمانروای بنی خالد در 1134ق/1722م، میان پسران و خویشاوندان ویکشمکش افتاد. بدینسان قبایلی که به بنی خالد مالیات می‌پرداختند به گونه‌ایخودمختاری یافتند، اگرچه همچنان به نی خال وفادار ماندند. سرانجام عواملی همچون مرگسلیمان بن محمد (1149-1165ق/1736-1752م) فرمانروای بنی خالد و اوج‌گیری اختلافاتخانوادگی، و خطر نفوذ وهابیان از نجد به شرق جزیره، عتوبیهای کویت را از استقلالبرخوردار ساخت.
خاستگاه: آل صباح عشیره‌ای از عربهای عتوب یا بنی عُتبه به‌شمارمی‌آیند. دیکسن که دانسته‌های خود را از شیخ عبداللـه السالم گرفته است، آن را ازفخذ (تیره) دَهامْشَه (یا دهامِشَه) از قبیلۀ عَمارات، وابسته به عَنَزَه می‌داندکویت و همسایگانش» ، 26)، اما بسیاری اما بسیاری دیگر آن را از شِمْلان شاخه‌ایاز تیرۀ جُمَیْله از قبیلۀ عنزه به‌شمار آورده‌اند (رشید، 33؛ ریحانی، 2/172؛ قس: حمزه، 178) که درست‌تر می‌نماید. اینان ساکنان بومی منطقۀ اَفْلاج در سرزمین هَدّاربودند و نام عتوب (از ریشۀ عَتَب به معنای کوچ کرد و جابه‌جا شد) یا بنی عُتبه ــبه گفتۀ شیخ عبداللـه سالم ــ در پی مهاجرت گروهی از عشایر عنزه، همچون آل صباح وآل خلیفه (ﻫ م) و جلاهمه، به شمال یعنی منطقۀ عُمان الصِیر، بر آنان نهاده شد. برخیمهاجرت آل صباح را زاییدۀ کشمکش درون قبیله‌ای دانسته‌اند (رشید، 35، حاشیه)، امابه‌ویژه خشکسالی سخت و دیرپای نجد را که (در حدود 1120ق/1708م) عشایر را به جستجویجای مناسب‌تری برای زندگی واداشت (دیکسن، «کویت و همسایگانش»، 26) نباید از یادبرد. گروههای عتوبی در مسیر کوچ خود نخست به زُباره در قطر آمدند و سپس به دنبالدرگیری با آل مُسَلَّم، که بر قطر فرمان می‌راند، به کویت (قُرَیْن) روی آوردند (رشید، 35، 36؛ قس: لاریمر، 1000؛ دیکسن، «کویت و همسایگانش»، 27). آل صباح همراهبا آل خلیفه و جلاهمه در حدود 1128ق/1716م به کویت که در آن هنگام روستای کوچکی بودرسیدند. از فرمانروایان کویت در نیمۀ نخست سدۀ 12ق/18م آگاهی چندانی در دست نیست،اما به نظر می‌آید که این منطقه تا دهۀ 5 همین سده زیر فرمان امیران بنی خالد بود (ابوحاکمه، تاریخ الکویت الحدیث، 25).
فرمانروایان:
1. صباح اول (حک‍ 1165-1176ق/1752-1762م). براساس نوشتۀ لاریمر شیخِ آل صباح در زمان اقامت عشیره درکویت، سلیمان بن احمد و بنا به روایتی دیگر، رحیم نام داشته است (صص 1000-1001)،اما به عقیدۀ ابوحاکمه نخستین حاکم آل صباح در کویت صباح بن جابر بوده است. (تاریخالکویت الحدیث، 25-27). صباح اول بر پایۀ شیوۀ عشایری مردم کویت برای ادارۀ امورمحل و حل و فصل اختلافات برگزیده شد (رشید، 109). سپس ضعف دفاعی شهر در نتیجۀ کاهشاقتدار قبیلۀ بنی خالد در شرق جزیره‌العرب، شیخ صباح را از اختیارات گسترده‌ایبرخوردار ساخت (تاریخ الکویت الحدیث، 33). در این زمان کویت ایستگاه کاروانهایی بودکه میان حلب و شرق جزیره‌العرب سفر می‌کردند و شیخ کویت نیز به اشتراک با بارونکنیپهاوزن رئیس نمایندگی شرکت تجاری هلند در این بازرگانی دست داشت. دربارۀ آغازحکومت صباح اختلاف نظر است. ابوحاکمه به استناد سفرنامۀ دکتر آیوز آن را در 165ق/1752م می‌داند و دیگران 1169ق/1756م را یادآور شده‌اند (لاریمر، شجره‌نامه ،شم‍ 11؛ رشید، 302). دربارۀ تاریخ درگذشت وی نیز اتفاق نظر نیست، برخی به 1190ق/1776م (رشید، 109) ــ که بی‌گمان نادرست است ــ و برخی به 1176ق/1762م (لاریمر، همانجا) اشاره کرده‌اند که باتوجه به تاریخ حکومت جانشینِ وی محل تردیداست.
2. عبداللـه بن صباح (حک‍ 1175-1230ق/1761-1815م). عبداللـه کوچک‌ترینفرزند صباح پس از مرگ پدر به جانشینی او برگزیده شد (رشید، 110). رشد کویت در نیمۀدوم سدۀ 12ق/18م به تدریج توجه قدرتهای منطقه را به خود جلب کرد. نخستین خطر حقیقیاز سوی بنی‌کعب بود که در این سالها دورق را پایتخت خود کرده بود و چنان نیروییداشت که می‌توانست با کریم‌خان زند و ناوگانهای شرکت هند شرقی انگلیس مقابله کند (ویلسن، 217). پیرامون اختلاف بنی‌کعب با شیخ کویت روایتهای گوناگونی نقل شده است (رشید، 110-111؛ دیکسن، «کویت و همسایگانش»، 27؛ ابوحاکمه، تاریخ شرقی الجزیرهالعربیه، 93-94). به هر روی این اختلاف به یورش بنی‌کعب و جنگ رقه و کوچ آل خلیفهدر 1190ق/1776م به زُباره انجامید (لاریمر، 1001). در این میان وهابیان که رفتهرفته نیرو می‌گرفتند، به‌ویژه پس از گشودن ریاض، پایتخت دهّام بن دوّاس در 1187ق/1773م به شرق جزیره‌العرب چشم دوختند. در این دوران دو رویداد مهم به رشدبازرگانی کویت و بحرین و دیگر بنادر خلیج فارس یاری داد. نخست طاعون فراگیر بصره در 1187ق/1773م که بازرگانی آن را به نابودی کشید، و دیگر محاصرۀ بصره از سوی ایران (از 13 محرم 1189ق/16 مارس 1775م) و تسخیر آن (اواخر صفر 1190ق/نیمۀ آوریل 1776م) که بریتانیا را واداشت تا پُست خود را از کویت به حلب بفرستد. از این‌رو سال 1189ق/1775م را باید سرآغاز تاریخ مدوّن روابط بریتانیا با کویت شمرد (لاریمر، 1002). شیخ عبداللـه در آغاز محاصرۀ بصره) تسلیم کرد (ابوحاکمه، تاریخ الکویتالحدیث، 80٩. اما دشمنی دیرینۀ عتوبیان با بنی کعب و آل مذکور ــ فرمانروایان پیشبحرین ــ از میان نرفت، به‌ویژه آنکه روابط تیرۀ ایران و انگلستان در فاصلۀ 1189-1193ق/1775-1779م، کویت و زباره را به باراندازهای شرکت هند شرقی تبدیل کرد وثروتهای فراوان، رشک قبایل عرب کرانۀ ایرانی خلیج را نسبت به عتوبیا برانگیخت. ستیزعتوب و عربهای کرانۀ شرقی خلیج فارس بر سر قدرت سرانجام به تسخیر بحرین از سوی آلخلیفه انجامید (1196ق/1782م) و آل صباح نیز در این میان نقشی تعیین کننده داشت (همو، تاریخ الکویت الحدیث، 93؛ لاریمر، 839). مرگ کریم‌خان زند پایان نفوذ ایراندر خلیج فارس بود در حالی که درست در همین دوران اهمیت خلیج فارس بیش از پیش افزایشیافت، زیرا دولت عثمانی فرمانی صادر کرد که رفت و آمد کشتیهای بازرگانی به‌ویژهانگلیسی را به «(خلیج) سوئز» ممنوع ساخت (جودت، 2/1242/124). بدینسان بنادرخلیج‌فارس به مرکز حمل و نقل کالاهای هند و شرق به حلب واستانبول تبدیل شدند. روابطدوستانۀ شیخ عبداللـه با شرکت هندشرقی و همکاری او با بریتانیا در برابر فرانسه ــهمچون نقش وی در دستیابی بریتانیا به نامه‌های محرمانۀ فرانسه پس از اعلام جنگ میانآن دو، و دستگیری بورژ مأمور سری فرانسه (لاریمر، 1002-1003) ــ باعث شد که شرکتهندشرقی در نتیجۀ دشواریهایی که با کارمندان عثمانی گمرک بصره پیدا کرد، نمایندگیخود را در 19 رمضان 1207ق/30 آوریل 1793م در آنجا بماند (همو، 1004). این رویدادگذشته از نزدیک‌تر ساختن روابط شیخ عبداللـه با کمپانی (ابوحاکمه، تاریخ الکویتالحدیث، 119-122) اعتبار بازرگانی کویت را در خلیج فارس بالا برد. در نخستین سالهایسدۀ 13ق/واپسین سالهای سدۀ 18م زوال قدرت بنی خالد بر اثر اختلافات درونی رهبرانش وافزایش یورش وهابیان در 1203ق/1789م قطعی شد و از این پس وهابیان که هموارهمی‌خواستند به دریا برسند به شرق جزیره‌العرب چشم دوختند و سرانجام در 1210ق/1795منخستین والی خود را بر احسا گماشتند. انگلیسیها برای حفظ منافع بازرگانی خود ازبرخورد با وهابیان پرهیز داشتند، اما گسترش نفوذ وهابیان، به‌ویژه پس از گرایشقواسم رأس‌الخیمه به عقاید وهابی، حکومت عثمانی را نگران ساخت. از این‌رو به تقویتشیخ عبداللـه برای ایستادگی در برابر وهابیان پرداختند (لاریمر، 1006). امیر وهابی،سعودبن عبدالعزیز در 1208ق/1794م پس از آنکه کویت به زیدبن عریعر حکمران بنی خالدیاحسا پناه برد (رشید، 114-115؛ خزعل، 359). همچنین اسناد کمپانی هندشرقی نشانمی‌دهد که یورشهای وهابیان به هنگام اقامت نمایندگی شرکت در کویت (1207-1210ق/1793-1795م) بارها تکرار شد (لاریمر، 1005؛ ابوحاکمه، تاریخ الکویتالحدیث، 127). با اینهمه کویت مستقل ماند، و اگرچه سلطان بن احمد، فرمانروای عماندر 1216ق/1801م پس از تسخیر بحرین در پی تصرف کویت یا با باجگیری از آن برآمد، امابه نظر نمی‌آید که در این کار موفق شده باشد (مایلز، 294؛ قس: لاریمر، 1001). دردورۀ ناپلئون (1213-1225ق/1798-1810م)، بیرتانیا که به دنبال تماسهای دیپلماتیکناپلئون با کشورهای خلیج فارس احساس خطر می‌کرد، از یک سو به بستن قراردادهایی باقدرتهایی بومی خلیج فارس پرداخت و از سوی دیگر به‌ویژه در برابر دست‌اندازیهایقواسم به کشتیهای بازرگانی واکنش نشان داد، از این‌رو در 1220ق/1805م سرکوب قواسمرأس‌الخیمه را آغاز کرد، و شیوخ کویت و زباره برای آنکه نشان دهند هرگونه تجاوزعتوبیان به کشتیهای انگلیسی به دستور وهابیان بوده است، پیشنهاد کردند که در مقابلپشتیبانی بریتانیا، در سرکوب قواسم شرکت جویند، اما نه این پیشنهاد پذیرفته شد و نهپیشنهاد مشابه آن از سوی شیخ کویت در 1224ق/1809م (لاریمر، 1007-1008). در 1223ق/1808م امیر وهابی که می‌خواست به بغداد بتازد، برای تأمین هزینۀ لشکرکشی ازشیخ کویت باج خواست، اما شیخ نپذیرفت، پس وهابیان به کویت تاختند اما کاری از پیشنبردند، همچنین تحریک شیخ قواسم و سلطان عمان و ابوحسین امیر جویبه در قطر ورَحْمَه‌بن جابر در سالهای بعد برای یورش به کویت نیز بی‌نتیجه ماند (لاریمر، 1088؛ابوحاکمه، تاریخ الکویت الحدیث 165-161)، و سرانجام یورش ابراهیم پاشا به قلمرووهابیان از نفوذ سعودبن عبدالعزیز در شرق جزیره‌العرب جلو گرفت. شیخ عبداللـه در 1230ق/1815م درگذشت، مرگ وی را در 1812م نیز نوشته‌اند (لاریمر، 1006).
3. جابربن عبداللـه بن صباح (حک‍ 1230-1276ق/1815-1859م). نخستین سالهای فرمانرواییجابر با دگرگونیهای ژرفی در خلیج‌فارس همراه بود. به دنبال یورش ترکان عثمانی ومصریان به نجد، درعیّه سقوط کرد و کویت تا مدتها از خطر وهابیان اسوده ماند. مبارزۀبریتانیا با راهزنی دریایی قواسم و مقابله ناوگانهای انگلیسی با آنان به قرارداد 22ربیع‌الاو 1235ق/8 ژانویه 1820م انجامید و کویت اگرچه در فروش کالاهای غارت شده بهوسیلۀ قواسم دست داشت، شاید از آن‌رو که عملاً به کشتیهای انگلیسی یورش نمی‌برد (ابوحاکمه، تاریخ الکویت الحدیث، 173) و یا از آن‌رو که در آن هنگام از اهمیتچندانی برخوردار نبود (فیلبی، 129)، در این قرارداد شرکت نداشت. در 20 ربیع‌الاول 1237ق/15 دسامبر 1821م در پی اختلافی که میان داوودپاشا والی بغداد و مستر جیمزکلاودیوس ریچ نمایندۀ سیاسی حکومت بمبئی بر سر عوارض گمرکی پدید آمد، نمایندگیبریتانیا در بصره ــ احتمالاً ــ به جزیرۀ فَیْلَکه کویت انتقال یافت و تا 27 رجب 1237ق/19 آوریل 1822م که بار دیگر به بصره بازگشت، در آنجا ماند. از این پس کویت تامدتها از توجه مقامات انگلیسی دور ماند. شیخ جابر از 1245ق/1829م سلطۀ عثمانی را بهرسمیت می‌شناخت و به آنها مالیات سالانه می‌پرداخت (لاریمر، 1008, 1012-1013). شایدبه همین دلیل باشد که در نیمۀ 1247ق/1831م، هنگامی که قبایل منتفق و کعب در دورۀوالیگری علی‌رضا پاشا بر بغداد، به محاصرۀ بصره پرداختند تا عزیز آغا متسلم راندهشدۀ آن را به مقام خود باز گردانند، شیخ جابر نیز در این محاصره شرکت جست و به پاساین خدمت از حکومت عثمانی پاداش گرفت (رشید، 120؛ قس: لاریمر، 1006؛ نیز ابوحاکمه،تاریخ الکویت الحدیث، 222-224). در 1252ق/1836م نیز شیخ جابر از سوی مقامات عثمانیبرای سرکوب آل زهیر، فرمانروایان زبیر ــ شهری در جنوب غربی بصره ــ به یاری خواندهشد (لاریمر، 1008؛ قس: رشید، 121-122). این همکاری تا 1253ق/1837م، که علی‌رضا پاشابه خرمشهر حمله برد و آن را ویران ساخت، ادامه یافت (نجار، 125-126). بریتانیا کهپس از تسخیرنجد توسط خورشید پاشا فرمانده سپاه محمدعلی پاشا و به‌ویژه پس از پیمانربیع‌الاول 1255ق/مه 1839م عبداللـه بن احمد فرمانروای بحرین با خورشید پاشا، ازخطر گسترش نفوذ عثمانی ــ مصری نگران شده بود، از تمرکز ارتش پاشا در کویت (1254ق/1829م)، که به صورت انبار آذوقه سپاه مصر درآمده بود، پیشکیری کرد. در 21شعبان 1255ق/30 اکتبر 1839م، نمایندۀ بریتانیا مقیم در بوشهر، ستوان ادموندر دستیارخود را به عنوان مذاکره برای ایجاد خط حمل و نقل میان کویت و مدیترانه نزد جابرفرستاد، اما از شیخ پاسخ مساعد نشنید (لاریمر، 1009؛ قس: رشید، 125-126). با اینهمهروابط بریتانیا و کویت دوستانه ماند. روابط شیخ جابر با فیصل بن تُرکی، امیر وهابیدر واپسین سالهای فرمانرواییش بهبود یافت و فیصل در 1267ق/1851م برای مقاصد سیاسینماینده‌ای در کویت گماشت (لاریمر، 1011). روابط کویت با بحرین که پس از به حکومترسیدن جابر سرد شده بود، در دوران اختلافات داخلی آل‌خلیفه (1256-1259ق/1840-1843م) و ناکامی شیخ جابر در میانجیگری میان شیخ محمدبن خلیفه و برادرش شیخ عبداللـهکاملاً از میان رفت (لاریمر، 1009-1010). کویت در دوران شیخ جابر، همچون دوران پدرشپناهگاه طرفهای درگیر و شکست خوردگان سرزمینهای مجاور بود. شیخ جابر در 1276ق/1859مدرگذشت. وی به سبب بخشندگی بسیارش به «جابرالعیش» ملقب شده بود (رشید، 116، 127).
4. شیخ صبح دوم (حک‍ 1276-1283ق/1859-1866م). شیخ صباح که در 20 سال آخر حکومتپدرش با او در ادارۀ کویت شرکت می‌جست، پس از مرگ پدر به فرمانروایی پرداخت. دردوران صباح رویداد چشمگیری اتفاق نیفتاد و روابط دوستانه با فیصل ابن ترکی و سپسعبداللـه سعودی ادامه یافت. لاریمر نوشته است که در 1280ق/1863م ذکری از پرداختمالیات کویت به عثمانی نشده است (ص 1013)، شاید از آنرو که مدحت پاشا به خاطرپیشگیری از برافراشته شدن پرچمهای بیگانه در کشتیهای کویتی آنان را از پرداختمالیات معاف ساخته بود (عزاوی، 231). به هر روی در این زمان سیادت باب عالی از سویکویت به رسمیت شناخته می‌شد، اگر کلنل پلی ، نمایندۀ مقیمِ بریتانیا در خلیج فارسیادآور شده است که کویت پرچم ویژۀ خود را بر می‌افرازد و استفاده از پرچم عثمانی درکشتیهای کویتی تنها برای اجتناب از پرداخت عوارض گمرکی سنگین در بمبئی است (لاریمر، 1013-1012).
در 1283ق/1866م گروهی از آل زهیر خواستار بازگرداندن زمین صوفیه (در ناحیۀ معامر کنار شط‌العرب) شدند که یک تن از آنان به نام یعقوب 30 سال پیش بههنگام پناهنده شدن به کویت به شیخ جابر فروخته بود (لاریمر، 1008). پس از طرح اینقضیه در یک دادگاه عثمانی در بصره، شیخ صباح پسر بزرگ خود عبداللـه را به آنجافرستاد.قائم مقام عثمانی به جانبداری از آل زهیر دستور مصادرۀ زمین را داد، امانامق پاشا والی بغداد یا از آن‌رو که می‌خواست کویت را به زیر سلطۀ واقعی خویشدرآورد، و یا از بیم یورش شیخ کویت به پشتیبانی امیر وهابی به معامر، صوفیه را ازآن شیخ اعلام کرد (همو، 1013؛ رشید، 130)، اما چون به هدف خویش دست یافت، بهگردآوری مدارکی پرداخت تا نشان دهد که رفت و آمد کشتیهای انگلیسی به کویت و درنتیجهرونق اقتصادی آن به زبان بصره است. اما شیخ که از مقاصد او آگاه شده بود از کلنلکمبال ، نمایندۀ مقیم بریتانیا در بغداد، خواست که از رفت و آمد کشتیهای انگلیسی بهکویت جلوگیری کند. به‌طور کلی روابط کویت در دوران شیخ صباح دوم با عثمانی نزدیک‌تربود تا با قدرتهای دیگر، شیخ صباح در 1283ق/1866م درگذشت.
5. عبداللـه دوم: (حک‍ 1283-1309ق/1866-1892م). وی در 1229ق/1814م به دنیا آمد و پس از مرگ پدر دررجب 1283ق/نوامبر 1866م به فرمانروایی پرداخت. در این دوران به علت روابط بسیارنزدیک کویت با عثمانی، مقامات بریتانیایی خلیج فارس در پی برقراری روابط مستقیم باآن برنیامدند (لاریمر، 1015). در 1284ق/1867م شیخ محمد آل خلیفه به دنبال کشمکش بابرادرش علی به کویت پناهنده شد و شیخ عبداللـه در میانجیگری میان آن دو ناکام ماند (ابوحاکمه، تاریخ الکویت الحدیث، 261). در دوران حکومت عبداللـه روابط کویت باوهابیان به تیرگی گرایید. پس از مرگ فیصل بن ترکی در 1282ق/1865م میان پسرانشعبداللـه و سعود بر سر فرمانروایی ستیز درگرفت. عبداللـه به آل رشید، فرمانروایانجبل شَمَّر پناه برد و خواستار کمک باب عالی گشت. شیخ عبداللـه پیشنهادهای او را بهعثمانی رساند (لاریمر، 1014) و مدحت پاشا والی بغداد که در آن بود تا نفوذ عثمانیرا از نو در احسا مستقر کند در 14 ربیع‌الاول 1285ق/5 ژوئیه 1868م به احسا یورشبرد. در این یورش شیخ عبداللـه نقشی فعالانه داشت (همانجا؛ رشید، 133-134)، زیراگذشته از آنکه خود در این یورش شرکت کرد به دوحه رفت و شیخ قاسم بن محمد آل ثانی رابه پیوستن به عثمانی و برافراشتن پرچم آن تشویق کرد (ابوحاکمه، تاریخ الکویتالحدیث، 252). وی به پاس این خدمت از مدحت پاشا لقب قائم مقام گرفت (دیکسن، «کویت وهمسایگانش»، 136) و کویت تابع ایالت بصره شد. درگیری جابربن مرداو، شیخ محمره (1244-1298ق/1828-1881م) در 1285ق/1868م با قبیلۀ نصّار و مداخلۀ عبداللـه بهجانبداری از شیخ محمره از دیگر رویدادهای مهم این دوره است (رشید 132-133؛ نجار 96-97). پناهنده شدن عبداللـه بن فیصل بن ترکی، پس از شکست از برادرش سعود،(1299ق/1882م) به کویت یکی دیگر از وقایع درخور ذکر دورانش یخ عبداللته است که بهتهدید کویت از سوی سعود و پشتیبانی شیخ عبداللـه از آل رشید شمّر انجامید (لاریمر، 1015؛ رشید، 136). عبداللـه دوم در ذیقعدۀ 1309ق/ژوئن 1892م درگذشت.
رد مع اقتباس
  #2  
قديم 10-04-2008, 01:58 PM
العدان العدان غير متواجد حالياً
عضـو متميز
 
تاريخ التسجيل: Mar 2008
المشاركات: 123
افتراضي


6.
محمدبنصباح: (حک‍ 1309-1313ق/1892-1895م)؛ شیخ محمد پس از مرگ برادرش شیخ عبداللـه بهفرمانروایی پرداخت. وی برادرش جراح را در ادارۀ امور با خود شریک کرد، اما بر برادرکوچک‌تر به نام مبارک سخت گرفت و او را از قدرت دور نگهداشت. شیخ محمد سیاست شیخعبداللـه را در تبعیت از عثمانی ادامه داد و در آشفتگی احسا، مبارک را در رمضان 1310ق/مارس 1893 با نیرویی بزرگ با یاری عثمان فرستاد (لاریمر، 1016). در دوران شیخمحمد رابطۀ کویت با بریتانیا همچنان سرد ماند و سرانجام سِرفورد سفیر بریتانیا درقسطنطنیه در شوال 1310ق/آوریل 1893م رسماً به وزیر خارجۀ عثمانی اعلام کرد که دولتوی حاکمیت عثمانی را در طول ساحل بصره تا قطیف (از جمله کویت) پذیرفته است (همو، 1017). سخت‌گیریهای شیخ محمد و شیخ جراح نسبت به مبارک و واگذاردن امور کشور به شیخیوسف آل ابراهیم، بازرگان ثروتمند و منتفذ کویت که با مبارک میانۀ خوبی نداشت،سرانجام مبارک را در ذیقعدۀ 1313ق/آوریل 1896م به کشتن 2 برادر واداشت (رشید، 145-138؛ دیکسن، «عربهای بادیه‌نشین» ، 266-273؛ قس: لوتسکی، 528-529؛ ابوحاکمه،تاریخ الکویت الحدیث، 321).
7.
مبارک: (حک‍ 1314-1333ق/1896-1915م). مبارک در 11 سال نخست فرمانروایی خود با دشمنی سرسخت همچون یوسف آل ابراهیم درگیر بود. یوسفکه امیدوار بود در برابر همکاری با باب عالی و حتی آل رشید به فرمانروایی کویت دستیابد (لاریمر، 1017؛ دیکسن «کویت و همسایگانش»، 136) پس از به قدرت رسیدن مبارک بافرزندان 2 شیخ کشته شده به بصره گریخت و مبارک را عنصری ضد عثمانی و ابزار دستبریتانیا شناساند (همو، همان، 271-272) و حمدی پاشا والی بصره را به دشمنی با ویبرانگیخت (رشید، 150). در مقابل، مبارک نیز با تطمیع دولتمردان و بلندپایگان عثمانیهمچون رجب پاشا والی بغداد و ابوالهدی شیخ‌الاسلام قسطنطنیه خواست تا سلطان عثمانیفرمانروایی او را به رسمیت بشناسد (لاریمر، 1018؛ رشید، 150-151)، از سوی دیگر دررمضان 1314ق/فوریۀ 1897م و سپس در ربیع‌الاول 1315ق/اوت 1897م خواستار حمایتبریتانیا شد، اما پاسخ مساعدی نشنید (لاریمر، 1020). یوسف در 29 محرم 1315ق/30 ژوئن 1897م مقدمات یورشی را از ساحل هندیجان در ایران سازمان داد، اما با دیدن آمادگیکویت از حمله منصرف شد (رشید، 154-155؛ لاریمر، 1018). سرانجام دولت عثمانی که درپی به رسمیت شناختن فرمانروایی مبارک بود، یوسف را از عراق راند و در رجب 1315ق/دسامبر 1897م فرمان سلطان، در مورد قائم مقامی شیخ مبارک صادر شد (همو، 1018-1019). یوسف در ربیع‌الاول همان سال به بحرین رفت و از شیخ بحرین و مقاماتبریتانیا کمک خواست، سپس به قاسم بن محمد آل ثانی شیخ دوحه روی آورد، اما نتیجه‌اینگرفت و دست به دامان عبدالعزیز بن رشید امیر حائل شد (رشید، 160) که مبارک را بهخاطر پناه دادن به عبدالرحمن بن فیصل آل سعود و فرزندانش دشمن می‌داشت.
دراوایل سدۀ 13ق/واپسین دهۀ سدۀ 19م نزدیکی میان روسیه و فرانسه از یک سو، و آلمان وعثمانی از سوی دیگر، بریتانیا را واداشت تا برای حفظ سلطه‌اش در خلیج فارس، بافرمانروایان محلی پیمان ببندد. از این‌رو هنگامی که دولت عثمانی در 16 شعبان 1316ق/30 دسامبر 1898م امتیاز تأسیس خط راه‌آهن مدیترانه به خلیج فارس را به کنتکاپنیست روسی داد، بریتانیا برای پیشگیری از تبدیل کویت به منطقۀ نفوذ روسیه، کلنلمید نمایندۀ مقیم بوشهر را به کویت فرستاد تا همانند پیمان مسقط در 1309ق/1892م،پیمانی با مبارک ببندد (لاریمر، 1022؛ ابوحاکمه، تاریخ الکویت الحدیث، 323). براساساین پیمان که در 11 رمضان 1316ق/23 ژانویۀ 1899م به امضا رسید، شیخ کویت وجانشینانش برای همیشه متعهد شدند که بی‌اجازۀ بریتانیا با کشورهای دیگر رابطهبرقرار نکنند و حتی واگذاری هیچ بخشی از کویت را به هر عنوان به آنان نداشته باشند (همو، تاریخ الکویت الحدیث، 408، متن پیمان). سپس کلنل مید نامه‌ای به ضمیمۀ پیمانبه شیخ داد که در آن در برابر وفاداری وی، پشتیبانی بریتانیا را وعده می‌داد وهمچنین بر جنبۀ محرمانه بودن پیمان تأکید می‌کرد (لاریمر، 1023). با اینهمه دولتعثمانی که احتمالاً به ماجرا پی برده بود، به تلاش افتاد تا سلطۀ خود را بر کویتاستوار گرداند. آلمانیها که می‌خواستند به انحصاراتی در قلمرو عثمانی دست یابند وابزارهای آن را به روی کالاهای آلمانی بگشایند، از این فرصت سود جستند و به سلطانعبدالحمید پیشنهاد کردند که خط راه‌آهنی برای ارتباط میان بسفر و خلیج فارس کشیدهشود. پس از عقد قرارداد، هیأت آلمانی در 8 رمضان 1317ق/10 ژانویۀ 1900م، برایاستقرار ایستگاه نهایی خط راه‌آهن برلین ــ بغداد در «کاظمه» در کویت با شیخ بهمذاکره پرداخت، اما شیخ خود را بی‌علاقه نشان داد (همو، 1026). رئیس هیأت آلمانی،اشتمریخ سرکنسول آلمان در قسطنطنیه، خواست که بدون در نظر گرفتن شیخ با عثمانیمذاکره کند، اما بریتانیا که در پی حفظ وضع موجود بود در 14 ذیحجۀ 1317ق/15 آوریل 1900م آلمان را از پیمان 1316ق/1899م آگاه ساخت (همو، 1027)، و این قرارداد منعقدنشد. در محرم 1319ق/مه 1901م مبارک طی قراردادی دیگر متعهد شد که از ورود اسلحه ازبنادر هند و ایران به کویت و خروج آن جلوگیری کند (ابوحاکمه، تاریخ الکویت الحدیث، 409، متن پیمان) و همچنین به ایران و بریتانیا اجازه داد که برای یافتن سلاحهایقاچاق، کشتیهای کویتی را بازرسی کنند (همو، همان، 410).
در این هنگام دشمنیمیان عبدالعزیز آل رشید و مبارک به جنگ انجامید. سرآغاز این درگیری کاملاً روشننیست. این قدر پیداست که عبدالرحمن بن سعود در ربیع‌الآخر 1318ق/اوت 1900 و ماه بعدبه پشتیبانی مبارک به نجد تاخت و از سوی دیگر سعدون پاشا امیر قبیلۀ منتفق که ازسوی دولت عثمانی یاغی شمده می‌شد یا مبارک تبانی کرد و به قبایل تابع آل رشید یورشبرد. چندی بعد این درگیری با میانجیگری محسن پاشا متسلم بصره و دوست مبارک، پایانگرفت (لاریمر، 1028)، اما ادامۀ تلاشهای یوسف و پشتیبانی ابن رشید از وی مبارک راواداشت تا همراه با عبدالرحمن بن فیصل به قلمرو ابن رشید بتازد، لیکن در پیشروی بهسوی جبل شمّر، در 15 ذیقعده 1318ق/4 مارس 1901م در صریف نزدیک بُرَیْده از ابن رشیدشکست خورد و عقب نشست (رشید، 161-163). دولت عثمانی از این موقعیت سود جست و در 17ذیقعده/6 مارس محسن پاشا را به کویت فرستاد تا با پیشنهاد استقرار پادگان عثمانی درکویت آن را مستقیماً زیر سلطۀ خود قرار دهد (همو، 166)، اما مبارک نپذیرفت و ازبریتانیا خواست تا هرچه زودتر کویت را تحت حمایت کامل خود بگیرد. بریتانیا کهنمی‌خواست مسئولیت ماجراجوییهای شیخ مبارک را به عهده، بگیرد پاسخ منفی داد (لاریمر، 1029-1030)، اما پس از اوج‌گیری کشمکش میان باب عالی و بریتانیا، سرانجامهر دو در 25 جمادی‌الاول 1319ق/9 سپتامبر 1901م پس از مذاکره متعهد شدند که وضعموجود را حفظ کنند (همو، 1031).
در جمادی‌الآخر 1320ق/سپتامبر 1902م، یوسف بنعبداللـه آل ابراهیم، نقشه‌ای برای تسخیر کویت و ترور مبارک طرح کرد و برای این کاراز قبیلۀ شریفات خوزستان نیرویی گرد آورد، اما این نقشه فاش شد (رشید، 176-177؛لاریمر، 1036) و نیروی دریایی بریتانیا آنان را تعقیب کرد و پراکند و یوسف بهعبدالعزیز بن رشید در حائل پناه برد و تا مرگش در ذیقعدۀ 1323ق/ژانویه 1906مهمان‌جا ماند (همو، 1044). به این ترتیب تلاشهای جدی برای سرنگونی مبارک به پایانرسید، به‌ویژه که از این پس توجه عثمانی به عربستان مرکزی، که ستیز میان ابن سعود وابن رشید در آنجا رو به اوج‌گیری بود، جلب شد.
در 8 رمضان 1321ق/28 نوامبر 1903م لرد کرزن از کویت دیدار کرد تا روابط استوار بریتانیا را با آن تثبیت کند. دراین دیدار، شیخ خود را افسر نظامی امپراتوری بریتانیا خواند (همو، 1037). درجمادی‌الآخر 1322ق/اوت 1904م بریتانیا کاپیتان ناکس را به سمت نمایندۀ سیاسی درکویت گماشت تا از اقداماتمبارک در بیرون از مرزهای کویت پیشگیری کند (همو، 1039). در 23 شعبان 1325ق/اول اکتبر 1907م مبارک طی قراردادی با ناکس بندر شُوَیْخ را بهانگلستان اجاره داد تا لنگرگاهی برای ناوگانجنگی بریتانیا شود (ابوحاکمه، تاریخالکویت الحدیث، 33، 412-421). در 2 شعبان 1329ق/29 ژوئیه 1911م شیخ مبارک موافقتکرد که پیش از مشورت با کاپیتان شکسپیر به بیگانگان اجازﺓ غواصی برای یافتن اسفنج ومروارید در آبهای کویت ندهد (همو، همان، 422-423). در 27 رجب 1330ق/13 ژوئیه 1912ممبارک با تأسیس خط تلگراف در کویت موافقت کرد (همو، همان، 424). این قراردادها کهتا 26 صفر 1334ق/3 ژانویه 1916م پس از مرگ شیخ مبارک معتبر بودند، کویت را از نفوذدولتهای دیگر دور نگاه داشت. در 1331ق/1913م مسألۀ کویت میان باب عالی و دولتبریتانیا مورد مذاکره قرار گرفت و در 24 شعبان 1331ق/29 ژوئیه 1913م پیمانی امضا شدکه براساس آن استقلال شیخ کویت و مرزهای کشور وی به رسمیت شناخته شد، اما درگرفتنجنگ جهانی نخست، از تصویب این پیمان جلوگیری کرد (دیکسن، «کویت و همسایگانش»، 147-148). در این جنگ شیخ مبارک با متفقین هم‌پیمان شد و بریتانیا تلاشهای متعددوالیان بصره را برای تهدید مرزخای شمالی کویت خنثی ساخت (لاریمر، 1546-1547). شیخمبارک با شیخ خزعل دوستی دیرینه‌ای داشت و هنگامی که قبایل کعب در جنگ جهانی اول برشیخ خزعل شوریدند، به یاری وی شتافت (نجار، 127-129). دوران فرمانروایی شیخ مبارک،به‌ویژه واپسین سالهای آن را می‌توان سرآغاز عصر تازه‌ای در تاریخ کویت شمرد. شیخمبارک که لقب مبارک کبیر یافته بود، در محرم 1334ق/نوامبر 1915م درگذشت.
8.
جابربن مبارک (حک‍ 1334-1335ق/1916-1917م). در دوران فرمانروایی شیخ جابر رویدادچشمگیری اتفاق نیفتاد. وی مالیاتهای سنگین دوران پدر را کاهش داد (رشید، 230). دراین دوران محاصرۀ دریایی و زمینی عثمانی از سوی متفقین، راه را بر ورود کالا به آنکشور بسته بود، با اینهمه بازرگانان کویت از رهگذر گسترش بازرگانی خود با شام و ازآن طریق با استانبول سودهای سرشار بردند. شیخ جابر در ربیع‌الاول 1335ق/ژانویۀ 1917م درگذشت (رشید، 230-233).
9.
سالم بن مبارک (حک‍ 1335-1339ق/1917-1921م). نخستین کار وی کاهش عوارض گمرکی واردات به 4٪ و حذف عوارض گمرکی صادرات بود (همو، 233). در این دوران کویت همچنان به ارال کالا به شام ادامه داد. از این‌روانگلیسیها به سبب سیاست جانبدارانۀ شیخ نسبت به عثمانی، در جمادی‌الاول 1336ق/فوریۀ 1918م راه دریایی کویت را بستند (دیکسن، «کویت و همسایگانش»، 243, 251) و در پی آنبرآمدند تا کارمندانی را برای نظارت بر کالاهای صادراتی در کویت بگمارند. شیخسرانجام به این خواسته تن در داد (رشید، 239-240؛ ابوحاکمه، تاریخ الکویت الحدیث، 342-343)، اما ابن سعود را مسبب این امر می‌دانست (دیکسن، «کویت و همسایگانش»، 250). در دوران شیخ سالم دشمنی میان آل سعود و آل صباح که از اواخر فرمانروایی شیخمبارک آغاز شده بود، اوج گرفت. سرآغاز این دشمنی از آنجا ریشه می‌گرفت که سالم درذیحجۀ 1333ق/اکتبر 1915م به فرمان پدر در سرکوب قبیلۀ عَجْمان به یاری عبدالعزیز بنسعود شتافت، اما پس از شکست عجمان، در همان سال به آنان پناه داد (رشید، 244-245). از سوی دیگر ابن سعود نیز برای گرفتن زکات از قبیلۀ عوازم که تابع آل صباح بود،نیرو فرستاد (همو، 237) و دشمنی ریشه‌دارتر شد. در این میان جنبش اخوان، و بهتعبیری «وهابیان تهدیدگر» که از 1332ق/1914م شکل عمومی به خود گرفت، توجهعبدالعزیزِ سعود را به خود جلب کرد (دیکسن، «کویت و همسایگانش»، 148-149). اینان کهمردم کویت را کافر می‌شمردند (رشید، 246) از سوی عبدالعزیز به عنوان ابزارتوسعه‌طلبی به کار رفتند و تهاجم خود را به خاک کویت آغاز کردند. کویت طبق پیمان 1331ق/1913م، مرز جنوبی خود را جبل منیفه می‌دانست، اما شیخ سالم که دریافت اینپیمان را باید با ششمین ماده پیمان 6 ربیع‌الآخر 1338ق/29 دسامبر 1919م میانبریتانیا و ابن سعود، لغو شده بداند، نسبت به قلمرو خویش نگران شد. داوری برتانیامیان شیخ سالم و ابن سعود نیز نتیجه‌ای نداد (دیکسن، «کویت و همسایگانش»، 244, 252-253). سرانجام در 26 محرم 1339ق/10 اکتبر 1920م فیصل الدُوَیش رهبر اخوان بهفرمان ابن سعود به جَهْراء یا جهری تاخت. سالم شکست خورد و به قصر احمر عقب نشست (همو، همان، 252-255؛ رشید، 254-262). دخالت بریتانیا در جهت حمایت از کویت بهدرگیری پایان داد، اما دشمنی همچنان ادامه یافت. از این‌رو خزعل، شیخ محمره پیشنهادکرد که فرزندش کاسب را به همراه احمد جابر نوۀ شیخ کویت برای میانجیگری میان ابنسعود و شیخ سالم به نجد بفرستد. بریتانیا که درگیر انقلاب 1338ق/1920م عراق بود،این پیشنهاد را پذیرفت. هیأت صلح در رجب 1339ق/مارس 1921م به گفتگو پرداخت، اما بامرگ شیخ سالم در 18 جمادی‌الآخر 1339ق/27 فوریه 1921م ابن سعود گرفتاریهای میان 2کشور را پایان یافته شمرد (همو، همان، 255-256؛ رشید، 275).
10.
احمد الجابر (حک‍ 1339-1369ق/1921-1950م). شیخ احمد جابر پس از بازگشت از نجد به فرمانرواییپرداخت. در پایان جنگ جهانی نخست، مسألۀ تعیین مرزهای میان نجد و عراق و کویت مسألۀاصلی بریتانیا بود. از این‌رو سرپرستی کاکس کنفرانس عُقَیْر را در ربیع‌الآخر 1341ق/نوامبر 1922م تشکیل داد، و همچنان که به ابن سعود وعده داده بود دوسوم از خاککویت به عنوان منطقۀ بی‌طرف عملاً به وی واگذار شد (دیکسن، «کویت و همسایگانش»، 275). شیخ کویت ناگزیر نظر کنفرانس را پذیرفت و پیمان عقیر در 12 ربیع‌الآخر 1341ق/2 دسامبر 1922م امضاء شد. براساس این پیمان 2 منطقۀ بی‌طرف، یکی میان کویت وعربستان از سوی جنوب و دیگری میان عراق و عربستان از سوی شمال، تعیین شد (همو،همان، 270-280؛ هی، 98-99). تیرگی روابط کویت و عربستان به دنبال ماجرای مسابله در 1341ق/1923م افزایش یافت. مسابله با بادیه‌نشینان نجد که کالاهای مورد نیاز خود رااز بازرگانان کویت به نسیه می‌خریدند، نجد را از درآمد گمرکی بزرگی محروم می‌کردند،از این‌رو عبدالعزیز برای گردآوری مالیات بادیه‌نشینان نجد در پی آن برآمد کهنماینده‌ای در کویت بگمارد، اما شیخ نپذیرفت و ابن سعود بازرگانی و با کویت راتحریم کرد. این تحریم اقتصادی چهارده ساله (1342-1356ق/1924-1937م) زیان مالی بزرگیرا به دنبال داشت و شیخ کویت به ناچار برادر خود را برای مذاکره به ریاض فرستاد (دیکسن، نکویت و همسایگانش»، 184-187, 331-332؛ رشید، 382-383). از سوی دیگریورشهای اخوان به رهبری فیصل الدُّوَیْش بر عبدالعزیز بن سعود شوریدند، اما در جنگشکست خوردند و به کویت پناه بردند. با اینهمه بریتانیا از کمک شیخ به آنان جلوگیریکرد. سرانجام اخوان به مقامات بریتانیا تسلیم شدند و بریتانیا آنان را به عبدالعزیزسپرد.
بریتانیا در پی پایان یافتن شورش اخوان، در جمادی‌الثانی 1340ق/فوریۀ 1922م به پاس بی‌طرف ماندن شیخ در این شورش به وی نشان اعطا کرد (دیکسن، «کویت وهمسایگانش»، 326). تحریم اقتصادی عبدالعزیز از یک سو و بحران جهانی 1348ق/1929م ازسوی دیگر، همچنین سرازیر شدن مروارید مصنوعی ژاپن به بازارهای جهانی که بازارمروارید طبیعی را شکست، مردم کویت را به انتقاد از حکومت برانگیخت. کلنل دوگرینمایندۀ سیاسی بریتانیا در کویت از شیخ خواست که شیوۀ دموکراتیک در پیش گیرد، ازاین‌رو اول جمادی‌الاول 1357ق/29 ژوئن 1938م مجلس قانونگذاری در کویت بنیاد نهادهشد، اما شیخ در 9 ذیقعدۀ 1358ق/21 دسامبر 1939م آن را منحل کرد و مجلس دیگری مرکباز 5 تن از اعضای خاندان آل صباح و 9 تن از بزرگان شهر تشکیل داد (ابوحاکمه، تاریخالکویت الحدیث، 365-367؛ تاریخ معاصر، 2/277-278). اما جوشش نفت در ذیحجۀ 1356ق/23فوریۀ 1938م که شیخ امتیاز کاوش آن را در 9 ذیقعدۀ 1352ق/23 فوریۀ 1934م به شرکتنفت کویت داده بود (قَدّوره، 117) امیدهای تازه‌ای به بار آورد و با فروش نخستینبشکه‌های نفت در 30 رجب 1365ق/30 ژوئن 1946م اوضاع اقتصادی کویت رو به بهبود گذاشت. بهداشت، آموزش و پرورش و خدمات عمومی به سرعت گسترده شد و به کویت عملاً به دورانِنو تاریخ خود راه یافت.شیخ احمد جابر در 10 ربیع‌الاول 1369ق/اول ژانویۀ 1950مدرگذشت.
11.
عبداللـه السالم (حک‍ 1369-1385ق/1950-1965م). دهۀ ششم 1950م آغازکاهش سلطۀ بریتانیا در کویت بود. بی‌گمان رویدادهایی همچون ملی شدن نفت ایراندردوران نخست‌وزیری دکتر مصدق، انقلاب 1371ق/1952م مصر و روی کار آمدن جمالعبدالناصر، یورش 3 کشور فرانسه و انگلستان و اسرائیل در 1376ق/1957م، به کانال سوئزو ملی شدن آن، و انقلاب عراق در 1379ق/1959م در اوج‌گیری آگاهی مردم کویت و جنبشآنان در مبارزه با استعمار بریتانیا تأثیری چشمگیر برجای گذاشتند. در ربیع‌الآخر 1373ق/دسامبر 1953م شیخ عبداللـه پس از مذاکره‌های طولانی با شرکت نفت کویت،قرارداد تازه‌ای با این شرکت بست که براساس آن 50٪ از سود ویژۀ شرکت به کویت تعلقگرفت. نخستین گامهای کویت در راه دستیابی به استقلال، ارائۀ خدمات پستی وگذرنامه‌ای بود که از 1378ق/0958م آغاز شد. در 1380ق/1960م دادگاههای ویژۀ اتباعبریتانیا منحل شد و دادگاههای کویتی جای آنها را گرفت. در 1381ق/1961م کویت پول ملیخود را منتشر ساخت، و سرانجام در 6 محرم 1381ق/20 ژوئن 1961م استقلال کویت اعلام شدو پیمان 1317ق/1899م جایش را بهپ یمان همکاری و دوستی 1381ق/1961م سپرد. در رجب 1381ق/دسامبر 1961م کویت خواستار عضویت در سازمان ملل متحد گشت که از سوی شوروی وتوشد، اما سرانجام شورای امنیت در 20 ذیحجۀ 1382ق/14 مه 1963م کویت را به عضویتپذیرفت (امین، 275). به دنبال اعلام استقلال کویت، عبدالکریم قاسم رهبر انقلاب عراقدر یک کنفرانس مطبوعاتی در 10 محرم 1381ق/24 ژوئن 1961م کویت را پاره‌ای از خاکعراق شمرد. شیخ عبداللـه بی‌درنگ از بریتانیا کمک نظامی خواست. این ادعا به دنبالکشته شدن عبدالکریم قاسم از میان رفت (نفیسی، 43، 44، 47). مجلس مؤسسان کویت درشعبان 1381ق/ژانویۀ 1962م تشکیل شد و بر پایۀ قانون اساسی تصویب شده، فرمانرواییکشور ویژۀ خاندان مبارک (1838-1915) اعلام شد (تاریخ معاصر، 2/99). در شعبان 1382ق/ژانویۀ 1963م انتخابات نخستین مجلس ملی برگزار شد و دولتی تازه بر سر کار آمد (قدوره، 124). در دوران فرمانروایی عبداللـه السالم خدمات عمومی همچون آموزش وبهداشت گسترش بیش‌تری یافت، به‌ویژه در زمینۀ رایگان کردن درمان، کویت در میانکشورهای تولیدکنندۀ نفت منطقه پیشگام بود. شیخ عبداللـه در 20 رجب 1385ق/24 نوامبر 1965م درگذشت.
12.
صباح سالم (حک‍ 1385-1397ق/1965-1977م). وی پس از درگذشتبرادرش به فرمانروایی پرداخت. در 1386ق/1966م بر اثر فشار افکار عمومی قانونیپیرامون کاهش سهم امیر از درآمد کشور به تصویب رسید و در آوریل همان سال برنامۀ پنجساله‌ای برای پیشرفت اقتصادی تدوین گشت. در پی در گرفتن جنگ عرب و اسرائیل در 1387ق/1967م، دولت به ارتش دستور آماده‌باش داد و گروهی را برای شرکت در جنگ بهمنطقۀ کانال سوئز فرستاد. همچنین از فروش نفت به ایالات متحده و بریتانیا خودداریورزید. در دوران شیخ صباح السالم روابط میان کویت و شوروی بهبود یافت و به بستنقراردادهای همکاری اقتصادی و فنی رسید (تاریخ معاصر، 2/105). در 1968م کویت همراهبا لیبی و عربستان سعودی به صورت عضو بنیان‌گذار سازمان کشورهای عرب صادرکنندۀ نفت (OAPEC ) درآمد، و در همین سال اعلام شد که پیمان دفاعی متقابلی که پس از استقلالکویت میان این کشور و انگلستان بسته شده بود، با توافق طرفین لغو شده و در پی آناعلام شد که بریتانیا تا پایان 1391ق/1971م نیروهای خود را از خلیج فارس بیرونخواهد برد (منسفیلد، 189). در شعبان 1396ق/اوت 1976م به دنبال درگیریهای دیرینۀدولت با نمایندگان مخالف مجلس، شیخ صباح دستور انحلال مجلس را صادر کرد و دورانفترت تاپ ایان زندگی او و چندی پس از آن نیز ادامه یافت. شیخ صباح در 20 محرم 1398ق/31 دسامبر 1977م درگذشت و پس از وی جابرالاحمد الجابر به فرمانروایی رسید.
مآخذ: ابوحاکمه، احمد مصطفی، تاریخ الکویت الحدیث، کویت، 1984م؛ همو، تاریخشرقی الجزیره العربیه، ترجمۀ محمد امین عبداللـه، بیروت؛ تاریخ معاصر کشورهای عربی،ترجمۀ محمدحسین شهری، تهران، 1361ش؛ جودت احمد، تاریخ، استانبول، 1309ق؛ حمزه،فؤاد، قلب جزیره العرب، ریاض، 1968م؛ خزعل، حسین خلف، تاریخ الجزیره العربیه،بیروت، 1968م؛ رشید، عبدالعزیز، تاریخ الکویت، بیروت، 1978م؛ ریحانی، امین، ملوکالعرب، بیروت، 1967م؛ عزاوی، عباس، تاریخ العراق بین الاحتلالین، بغداد، 1955م؛قَدّوره، زاهِیَه، تاریخ العرب الحدیث، بیروت، 1985م؛ لوتسکی، و.، تاریخ عرب درقرون جدید، پرویز بابائی، تهران، 1356ش؛ نجار، مصطقی عبدالقادر، التاریخ السیاسیلاماره عربستان العربیه، قاهره، 1971م؛ نفیسی، عبداللـه فهد، الکویت؛ الرأی الآخر،لندن، 1985م؛ ویلسن، آرنولد، خلج فارس، ترجمۀ محمد سعیدی، تهران، 1348ش؛ نیز:
Amin, Sayed Hassan, Middle East Legal System, London, 1985; Dickson, H. R. P., Kuwait and her Neigbours, London, 1956, Index; ld, The Arab of the Desert, London, 1967; Hay, Rupert, the Persian Gulf, Oman and Central Arabia, Calcutta, 1915; Mansfield, Peter, The Middle East, London, 1973; Miles, S. B., The Countries and Tribes of the Persian Gulf, London; Phillby, h. St. John, sa'udi Arabia, Beirut, 1968; The Middle East and North Africa< 1984-85.
کاظمبرگ‌نیسی
رد مع اقتباس
  #3  
قديم 10-04-2008, 01:59 PM
العدان العدان غير متواجد حالياً
عضـو متميز
 
تاريخ التسجيل: Mar 2008
المشاركات: 123
افتراضي

اَفْلاج‌، منطقه‌اي‌ وسيع‌ در جنوب‌ سرزمين‌ نجد. درگذشته‌ اين‌ ناحيه‌،فَلَج‌ خوانده‌ مى‌شد (ابراهيم‌ حربى‌، 541؛ ابن‌ خردادبه‌، 153؛ همدانى‌، 81؛ياقوت‌، بلدان‌، 3/908). هم‌ اكنون‌ افلاج‌ از توابع‌ ناحية عارض‌ شمرده‌ مى‌شود (حمزه‌، 74- 75) كه‌ از شمال‌ به‌ منطقة بِرك‌، از جنوب‌ به‌ مَقرَن‌، از شرق‌ به‌جلگة البياض‌ و از غرب‌ به‌ شن‌زارِ دَحى‌ محدود است‌ ( 2 .(EIفلج‌ در لغت‌ به‌معنى‌ آب‌ روان‌ و جويبار است‌ و برخى‌ معنى‌ آن‌ را نهر آورده‌اند (ياقوت‌،همانجا). همدانى‌ مى‌نويسد اين‌ منطقه‌ را به‌ سبب‌ آبى‌ كه‌ از آنجا فوران‌مى‌كند، فلج‌ ناميده‌اند (ص‌ 272). اين‌ واژه‌ اصطلاحى‌ است‌ كه‌ امروزه‌ نيز درعمان‌ به‌ قنات‌ اطلاق‌ مى‌شود ( 2 .(EI
جغرافى‌نويسان‌ قديم‌ اين‌ ناحيه‌ را درعرض‌ 18 و طول‌ 5/115 (همدانى‌، 81) در مسير يمامه‌ به‌ يمن‌ پس‌ از مناطق‌ خرج‌،نبعه‌، مجازه‌، مَعدن‌، شفق‌ و ثور دانسته‌اند (ابن‌ خردادبه‌، 193). ياقوت‌ نيزافلاج‌ را منطقه‌اي‌ در سرزمين‌ يمامه‌ ذكر كرده‌ است‌ (همانجا؛ نيز نك: حمدالله‌، 263؛ ابوعبيد، معجم‌...، 1029). طول‌ افلاج‌ از شمال‌ شرقى‌ به‌ جنوب‌ غربى‌ حدود 80 كم است‌ («فرهنگ‌ جغرافيايى‌ عرب‌1»، .(129 منابع‌ كهن‌ مسافت‌ ميان‌ فلج‌ و هَجر را 6 روز، و مسافت‌ ميان‌ فلج‌ و مكه‌ را 9 روز ذكر كرده‌اند (ابوعبيد،المسالك‌...، 377؛ ابن‌ عبدالمنعم‌، 441). ناصرخسرو فلج‌ را ناحيه‌اي‌ بزرگ‌ درميان‌ باديه‌ معرفى‌ مى‌كند كه‌ فاصلة آن‌ تا مكه‌ 180 فرسنگ‌ است‌ (ص‌ 143). مسافت‌ ميان‌ مغينه‌ و افلاج‌ مسير كاروانهايى‌ بوده‌ كه‌ در روزگار جاهلى‌ درسرزمين‌ ربع‌الخالى‌ رفت‌ و آمد داشتند و به‌ تجارت‌ مشغول‌ بودند. بعدها اين‌راهها بخشى‌ از مسير حج‌ (از عمان‌ به‌ مكه‌) شد؛ اما كاروانها افزون‌ بر مسير ربع‌الخالى‌ مسير حج‌ را از مرز شمالى‌ اين‌ منطقه‌ يعنى‌ از جوا به‌ افلاج‌ نيزمى‌پيمودند (حمزه‌، 400-401).
آبهاي‌ فلج‌ از كوههاي‌ جُلَّفار سرچشمه‌ مى‌گيرد (انصاري‌، 115). ياقوت‌ مى‌نويسد: آبهاي‌ عارض‌ به‌ فلج‌ مى‌رود و فلج‌ مصب‌سيلهاي‌ عارض‌ نيز هست‌ (همانجا). آبهاي‌ زير زمينى‌ افلاج‌ همچنين‌ به‌ واحةبريمى‌ مى‌رود (كلى‌، 52) و صَعنبى‌ كه‌ ناحيه‌اي‌ در يمامه‌ است‌، از آب‌ فلج‌بهره‌مند مى‌گردد (ياقوت‌، المشترك‌، 283-284). همدانى‌ بازار فلج‌ را مركز اصلى‌فعاليت‌ قبيلة جعده‌ دانسته‌ كه‌ دروازه‌هايى‌ آهنين‌، و ديواري‌ به‌ بلندي‌ 30ذرع‌ داشته‌ است‌ و در آنجا 400 دكان‌ وجود داشت‌؛ گرداگرد آن‌ بازار خندق‌، ودرون‌ آن‌ 260 حلقه‌ چاه‌ آب‌ بود كه‌ آبى‌ به‌ صافى‌ و گوارايى‌ آب‌ باران‌ داشتند (ص‌ 272-273). ناصر خسرو نيز در سفرنامة خود از 4 قنات‌ در فلج‌ خبر مى‌دهد كه‌نخلستانهاي‌ آنجا را آبياري‌ مى‌كرده‌ است‌ (ص‌ 144). افلاج‌ در دامنة جبل‌ طويق‌قرار گرفته‌ است‌ و آبهاي‌ طويق‌ از غرب‌ به‌ جنوب‌ به‌ وشم‌ وارد شده‌، به‌ خَرج‌و افلاج‌ مى‌رسد و درياچه‌هاي‌ گوناگونى‌ را در آنجا تشكيل‌ مى‌دهد (ريحانى‌، 2/117) . آبهاي‌ فلج‌ به‌ سمت‌ شرق‌ و جنوب‌ در دشتى‌ جريان‌ مى‌يابد. اين‌ ناحيه‌از حاصل‌خيزترين‌ زمينها و بهترين‌ مناطق‌ مسكونى‌ به‌ شمار مى‌آيد («فرهنگ‌جغرافيايى‌ عرب‌»، همانجا). بقاياي‌ بر جاي‌ مانده‌ از زهكشى‌ در دوره‌هاي‌ پيشين‌،حاكى‌ از پايين‌ رفتن‌ سطح‌ آبهاي‌ زيرزمينى‌ به‌ ميزان‌ 9 متر است‌خاورميانه‌...1»، .(92نخستين‌ ساكنان‌ افلاج‌ همان‌ اصحاب‌ رس‌ بوده‌اند كه‌در قرآن‌ كريم‌ از آنان‌ ياد شده‌ است‌ (ابوعبيد، المسالك‌، 377؛ ابن‌ عبدالمنعم‌،همانجا). همچنين‌ به‌ نقل‌ از زجاج‌ و قتاده‌ آمده‌ است‌ كه‌ رس‌ نام‌ روستايى‌ دريمامه‌ است‌ كه‌ به‌ آن‌ فلج‌ گفته‌ مى‌شود (طبري‌، 19/10؛ ابن‌ خلكان‌، 6/373). اما عكرمه‌ اصحاب‌ رس‌ را كه‌ در فلج‌ مسكن‌ داشتند، همان‌ اصحاب‌ ياسين‌ ذكرمى‌كند (نك: طبري‌، همانجا؛ ابن‌ كثير، 1/227). ياقوت‌، فلج‌ را اقامتگاه‌ ديرين‌قوم‌ عاد مى‌داند ( بلدان‌، 3/910).
همدانى‌ در سدة 4ق‌ اين‌ سرزمين‌ را از آن‌جعده‌، قُشَير و حَريش‌ پسران‌ كعب‌ مى‌داند و از اقتدار جعده‌ بر بقية ساكنان‌ خبرمى‌دهد (ص‌ 272؛ نيز نك: ياقوت‌، همان‌، 3/909). در سدة بعد به‌ تدريج‌ اقتدارقبيلة جعده‌ رو به‌ افول‌ نهاد و قبايل‌ قشير و حريش‌ جانشين‌ آن‌ شدند. سرانجام‌قبيلة جميله‌ كه‌ تيره‌اي‌ از عنزه‌ است‌، در سده‌هاي‌ بعد، از قدرت‌ برتري‌ دراين‌ ناحيه‌ برخوردار مى‌شود. ريحانى‌ اقامتگاه‌ آل‌ خليفه‌ را كه‌ از بنى‌عتبه‌ (= عتوب‌) هستند، افلاج‌ ذكر مى‌كند و بنى‌ عتبه‌ خود شاخه‌اي‌ از قبيلة جميله‌ هستند؛آل‌ خليفه‌ بعدها از اين‌ ناحيه‌ به‌ كويت‌ مهاجرت‌ كردند (2/276). مونس‌ نيزمى‌نويسد كه‌ از نيمة دوم‌ سدة 17م‌ يكى‌ از شاخه‌هاي‌ قبيلة عنزه‌ كه‌ عتوب‌خوانده‌ مى‌شد، به‌ سمت‌ جنوب‌ نجد به‌ منطقة افلاج‌ و مركز آن‌ هدار روي‌ آوردند،سپس‌ از هدار به‌ وادي‌ دواسر رفته‌، پس‌ از آن‌ عازم‌ شمال‌ شدند و در قطر مسكن‌گزيدند (ص‌ 213). چنين‌ مى‌نمايد كه‌ اين‌ مهاجرتها به‌ سبب‌ برتري‌ قدرت‌ حاكميت‌دواسر در اين‌ ناحيه‌ پيش‌ آمده‌ باشد. هم‌اكنون‌ ساكنان‌ افلاج‌ غالباًزمين‌داران‌ و مالكان‌ دواسر و كشاورزان‌ قبيلة بنوخضير هستند، ولى‌ افرادي‌ ازقبيله‌هاي‌ فضول‌، سهول‌، سبيع‌، بنى‌تميم‌، عنزه‌ و برخى‌ قبيله‌هاي‌ كوچك‌تر نيزدر آنجا مسكن‌ دارند. همچنين‌ شمار بسياري‌ سياه‌ پوست‌ و سياهان‌ دورگه‌ نيز درآنجا ساكنند («فرهنگ‌ جغرافيايى‌ عرب‌»، 129 ؛ «فرهنگ‌ جغرافيايى‌ خليج‌فارس‌...2»، .(1355 افلاج‌ همچنين‌ محل‌ اقامت‌ جُذَيمات‌ (يكى‌ از عشيره‌هاي‌عنزه‌) و قبيله‌هاي‌ فضول‌، آل‌ مغيره‌، و وصيله‌ از بنى‌هاجر است‌ (حمزه‌، 186، 195، 209). از بنى‌ كَتّاب‌ نيز حدود 2 هزار نفر در اين‌ منطقه‌ اقامت‌ دارند كه‌سنى‌ مذهبند (مايلز، .(428جمعيت‌ افلاج‌ در 1979م‌/1358ش‌، 22 هزار نفر برآوردشده‌ كه‌ همگى‌ وهابى‌ بودند («فرهنگ‌ جغرافيايى‌ عرب‌»، همانجا). افلاج‌ روستاها وشهرهاي‌ بسياري‌ دارد. از جمله‌: ليلى‌، بديع‌، روضه‌، هدار، سيح‌، خَرفه‌، شطبه‌،غيل‌، مروان‌ و حَمَر (حمزه‌، 75؛ «فرهنگ‌ جغرافيايى‌ عرب‌»، .(130-131 ليلى‌پرجمعيت‌ترين‌ ناحية افلاج‌ و مركز آن‌ است‌.
قصرالعادي‌ از بناهاي‌ اين‌ناحيه‌ است‌ كه‌ به‌ گفتة همدانى‌ قدمت‌ آن‌ به‌ دوران‌ طسم‌ وجديس‌ مى‌رسد (ص‌ 273) و چنين‌ به‌ نظر مى‌رسد كه‌ بناهايى‌ كه‌ امروزه‌ در جنوب‌ سيح‌ به‌ قصيرات‌عاد شهرت‌ دارد، بقاياي‌ برجاي‌ مانده‌ از قصر العادي‌ باشد ( 2 .(EI
به‌ هنگام‌ظهور دين‌ اسلام‌ قبيلة جعده‌ بر افلاج‌ فرمانروايى‌ داشت‌ كه‌ تا چند سدة بعد نيزاقتدار خود را در اين‌ ناحيه‌ حفظ كرد. اين‌ قبيله‌ در 9ق‌ به‌ دين‌ مبين‌ اسلام‌درآمد (همانجا). پس‌ از قتل‌ وليد بن‌ يزيد در 126ق‌ دو جنگ‌ در اين‌ منطقه‌درگرفت‌ كه‌ جزو ايام‌ العرب‌ به‌ شمار مى‌رود. پس‌ از آنكه‌ عبدالله‌ بن‌ نعمان‌حاكم‌ يمامه‌ شد، مندلث‌ بن‌ ادريس‌ حنفى‌ را بر فلج‌ گمارد، اما اهالى‌ فلج‌ يعنى‌بنوعامر بن‌ صعصعه‌ و هم‌ پيمانان‌ آنها، بنوكعب‌ بن‌ ربيعه‌، قشير و بنوعقيل‌ ازاين‌ انتصاب‌ خشنود نبودند و با مندلث‌ بن‌ ادريس‌ وارد نبرد شدند. در اين‌ كارزار،مندلث‌ بن‌ ادريس‌ و ابن‌ طثريه‌ (ه م‌) كشته‌ شدند و اين‌ واقعه‌ در تاريخ‌ عرب‌به‌ عنوان‌ نبرد نخست‌ فلج‌ مشهور گشت‌ (يوم‌ الفلج‌ الاول‌). هنگامى‌ كه‌ عبدالله‌بن‌ نعمان‌ از قتل‌ مندلث‌ بن‌ ادريس‌ آگاه‌ شد، به‌ خون‌خواهى‌ وي‌ هزار نفر ازبنو حنيفه‌ گرد آورد و با اهالى‌ فلج‌ به‌ جنگ‌ برخاست‌ و شكست‌ سختى‌ بر بنوجعده‌وارد ساخت‌ كه‌ اين‌ نبرد به‌ جنگ‌ دوم‌ فلج‌ (يوم‌ الفلج‌ الثانى‌) موسوم‌ شد (ابن‌ اثير، 5/298-300؛ نك: ابن‌ خلكان‌، 6/372، كه‌ به‌ قتل‌ مندلث‌ بن‌ ادريس‌حنفى‌ و ابن‌ طثريه‌ در 126ق‌ در جنگ‌ فلج‌ اشاره‌ دارد؛ نيز نك: ابن‌ خلدون‌، 3/234).
ناصر خسرو مردم‌ فلج‌ را مردمانى‌ گرسنه‌ كه‌ سخت‌ درويش‌ بودند، وصف‌مى‌كند و مى‌گويد پيوسته‌ ميان‌ ايشان‌ دشمنى‌ بود به‌ نحوي‌ كه‌ با سلاح‌ به‌ نمازحاضر مى‌شدند (ص‌ 143- 145). در 1199ق‌ در زمان‌ عبدالعزيز بن‌ سعود (حك 1179- 1218ق‌) ساكنان‌ افلاج‌ وفاداري‌ خود را نسبت‌ به‌ او اعلام‌ كردند (ابن‌ غنّام‌، 162؛ فيلبى‌، .(240 پس‌ از آنكه‌ وي‌ حكومت‌ خود را در رياض‌ و اطراف‌ آن‌ استوارساخت‌، براي‌ گسترش‌ سرزمينهاي‌ تحت‌ فرمان‌ خويش‌ مناطق‌ خرج‌، افلاج‌، حوطه‌،حريق‌ و وادي‌ دواسر واقع‌ در جنوب‌ رياض‌ را كه‌ زير سيطرة آل‌ رشيد بود، تصرف‌كرد (حمزه‌، 370؛ زركلى‌، 30).
افلاج‌ در مقايسه‌ با مناطق‌ شمالى‌ نجد عقب‌مانده‌تر است‌ و اين‌ ناحيه‌ نقش‌ چندان‌ مهمى‌ در مسائل‌ سياسى‌ منطقه‌ نداشته‌است‌. روستاهاي‌ آباد جلگه‌اي‌ همچون‌ بديع‌، خرفه‌، ليلى‌، روضه‌ و سيح‌ در اختياركسانى‌ است‌ كه‌ در آنجا امير خوانده‌ مى‌شوند. در مناطق‌ تپه‌اي‌ هر روستايى‌،مستقل‌ از روستاهاي‌ ديگر است‌ و تحت‌ سرپرستى‌ شيخ‌ قريه‌ اداره‌ مى‌شود. تنها،روستاي‌ وسيط مستقل‌ نيست‌ و به‌ سرپرستى‌ شيخ‌ روستاي‌ حمر اداره‌ مى‌شود. ماليات‌سالانة افلاج‌ حدود 20 هزار دلار است‌ كه‌ يك‌ سوم‌ آن‌ به‌وسيلة صحرانشينان‌ و دوسوم‌ ديگر توسط روستاييان‌ به‌ امير وهابى‌ پرداخت‌ مى‌شود («فرهنگ‌ جغرافيايى‌عرب‌»، .(129همدانى‌ انواع‌ خرماهاي‌ افلاج‌ را نام‌ برده‌، و صُفري‌ رابهترين‌ نوع‌ آن‌ دانسته‌ است‌ (ص‌ 274). ناصر خسرو خرماي‌ فلج‌ را از خرماي‌ بصره‌و جاهاي‌ ديگر نيكوتر مى‌داند (ص‌ 144). امروزه‌ محصولات‌ افلاج‌ خرما، گندم‌، جو،يونجه‌، ذرت‌ و ارزن‌ است‌ («فرهنگ‌ جغرافيايى‌ عرب‌»، همانجا). نخلستانهاي‌ افلاج‌پر بار، و نوع‌ خرماي‌ آن‌ ظريف‌ و باريك‌ است‌ («فرهنگ‌ جغرافيايى‌ خليج‌ فارس‌»، .(1354 آبياري‌نخلستانها و زمينهاي‌كشاورزي‌از آب‌چاه‌است‌(«خاورميانه‌»، .(92روغن‌ از افلاج‌ به‌ ديگر نقاط فرستاده‌ مى‌شود (ريحانى‌، 2/31). اسب‌يكى‌ ازچارپايان‌ اين‌منطقه‌است‌كه‌ به‌وسيلة قبيله‌هاي‌صحرانشين‌ پرورش‌ داده‌ مى‌شود وبراي‌ قبيلة عنزه‌ و قبيلة بريده‌ به‌ قصيم‌ فرستاده‌ مى‌شود. ديگر حيوانات‌ اهلى‌اين‌ ناحيه‌ همچون‌ ديگر مناطق‌ نجد جنوبى‌، شتر، الاغ‌، گاو، گوسفند و بز است‌. شتر اين‌ ناحيه‌ نسبت‌ به‌ شتر جبل‌ شَمّر كه‌ خرمايى‌ رنگ‌ است‌، تيره‌تر وكوچك‌تر است‌ («فرهنگ‌ جغرافيايى‌ عرب‌»، «فرهنگ‌ جغرافيايى‌ خليج‌ فارس‌»،همانجاها).
مآخذ: ابراهيم‌ حربى‌، المناسك‌ و اماكن‌ طرق‌ الحج‌ و معالم‌الجزيرة، به‌كوشش‌ حمد جاسر، رياض‌، 1401ق‌/1981م‌؛ ابن‌ اثير، الكامل‌؛ ابن‌خردادبه‌، عبيدالله‌، المسالك‌ و الممالك‌، به‌ كوشش‌ دخويه‌، ليدن‌، 1889م‌؛ ابن‌خلدون‌، العبر؛ ابن‌ خلكان‌، وفيات‌؛ ابن‌ عبدالمنعم‌ حميري‌، محمد، الروض‌المعطار، به‌كوشش‌ احسان‌ عباس‌، بيروت‌، 1975م‌؛ ابن‌ غنام‌، حسين‌، تاريخ‌ نجد،به‌ كوشش‌ ناصرالدين‌ اسد، بيروت‌، 1405ق‌؛ ابن‌ كثير، البداية؛ ابوعبيد بكري‌،عبدالله‌، المسالك‌ و الممالك‌، به‌كوشش‌ وان‌ لون‌ و ا. فره‌، تونس‌، 1992م‌؛ همو،معجم‌ ما استعجم‌، به‌ كوشش‌ مصطفى‌ سقا، بيروت‌، 1403ق‌/1983م‌؛ انصاري‌ دمشقى‌،محمد، نخبة الدهر، به‌كوشش‌ مرن‌، لايپزيگ‌، 1281ق‌/1865م‌؛ حمدالله‌ مستوفى‌،نزهةالقلوب‌، به‌ كوشش‌ لسترنج‌، ليدن‌، 1331ق‌/1913م‌؛ حمزه‌، فؤاد، قلب‌جزيرةالعرب‌، رياض‌، 1388ق‌/1968م‌؛ ريحانى‌، امين‌، ملوك‌ العرب‌، بيروت‌، 1967م‌؛زركلى‌، خيرالدين‌، الوجيز فى‌ سيرة ملك‌ عبدالعزيز، بيروت‌،1984م‌؛ طبري‌،تفسير؛ كلى‌، ج‌. ب‌.، الحدود الشرقية لشبه‌ الجزيرة العربية، ترجمة، خيري‌ حماد،بيروت‌، 1971م‌؛ مونس‌، حسين‌، توضيحات‌ بر اطلس‌ تاريخ‌ الاسلام‌، قاهره‌، 1407ق‌/ 1987م‌؛ ناصرخسرو، سفرنامه‌، به‌ كوشش‌ محمد دبيرسياقى‌، تهران‌، 1355ش‌؛ همدانى‌،حسن‌، صفة جزيرة العرب‌، به‌ كوشش‌ محمد اكوع‌، بيروت‌، 1403ق‌/1983م‌؛ ياقوت‌،بلدان‌؛ همو، المشترك‌، بيروت‌، 1406ق‌/1986م‌؛ نيز:
EI 2 ; Gazetteer of Arabia, Graz, 1979; Gazetteer of the Persian Gulf, p Om ? n and Central Arabia, Farnboroug, 1970; The Middle East, a Geographical Study, London, 1988; Miles, S. B., The Countries and Tribes of the Persian Gulf, London, 1966; Philby, J., Sa q udi Arabia, Beirut, 1968.
زهرا خسروي‌
رد مع اقتباس
  #4  
قديم 10-04-2008, 02:03 PM
العدان العدان غير متواجد حالياً
عضـو متميز
 
تاريخ التسجيل: Mar 2008
المشاركات: 123
افتراضي

آلِ خَلیفه، سلسله‎ای مالکی مذهب از عربهای عَتوبی عربستان که در نخستین سالهای سدة 18م به کرانه‎های جنوبی خلیج‎فارس کوچیدند، درحدود 1196ق/1782م مجمعالجزایر بحرین را گرفتند و تا امروز بر بحرین فرمانروایی دارند.
زمینة تاریخی: در نیمة دوم سدة 12ق/18م سرزمینهای خاور و جنوب خلیج‎فارس صحنة کشمکش قدرتهای و گوناگون بومی و بیگانه بود. ادامة این کشمکشها به پیدایش 3 سلسلة تازه انجامید که هنوز بر سر کارند: آل سعود در عربستان، آل صباح در کویت و آل خلیفه در بحرین.
حضور امپراتوری عثمانی در خلیج‎فارس از سدة 10ق/16م آغاز شد (ابوحاکمه، 37). در آن هنگام دولت عثمانی بصره را گشود تا آن را همچون پایگاهی برای کوبیدن پرتغالیها به کار گیرد. دولت عثمانی سپس در آنجا ماندگار شد و بارها بر سر نگهداشت بصره با اران جنگید. اما عثمانی در سدة 12ق/18م وضعی آشفته داشت. در بین‎النهرین فرمانِ پاشای بغداد از دیوارهای شهر پیشتر نمی‎رفت و مُتَسَلِّمِ (مالیات گیر، فرماندار) بصره به گونه‎ای مستقل فرمان می‎راند. قبایل عرب حومة بصره، به‎ویژه بنب‎کعب، هر روز به سویی سر می‎سپردند و گاه به هر دو سوی ایران و عثمانی مالیات می‎پرداختند. در این دوران، رویداد مهمی به وقوع پیوست که در پیدایش دولت آل خلیفه تأثیر مستقیم داشت: کمپانی انگلیسی هند شرقی ـ که از نیمة دوم سدة 11ق/17م سمند سیاست را از پی تجارت به تاخت آورد (ویلسن، 138) ـ بصره را به کانون فعالیتهای بازرگانی خود بدل کرد و شکوفایی اقتصادی این شهر به‎ویژه در دهة هفتم سدة 18م (1173-1183ق) از رونق بوشهر و دیگر بندرهای ایرانی خلیج‎فارس کاست. این موضوع روابط پاشای بغداد و کریم‎خان‎زند را تیره‎تر ساخت. سرانجام کریم‎خان به بهانة مالیات گیری عثمانی از زائران ایرانی کربلا، در 1189ق/1775م به بصره یورش برد (ابو حاکمه، 35, 36). محاصرة 13 ماهة بصره بازرگانان عرب را به کناره‎های جنوبی خلیج‎فارس و ازجمله به زُباره در قطر گریزانند و موقعیت آل خلیفه را که این زمان در زباره اقامت داشت، استواری بخشید. چون کریم‎خان در 1193ق/1779م درگذشت، شیرازة اوضاع ایران از هم گسیخت و آل خلیفه از این آشفتگی سود جست و بحرین را تصرف کرد و به فرمانروایی «آل مذکور» که به دنبال فتح بحرین به دست نادرشاه در 1149ق/1736م آغاز شده بود، پایان داد.
قدرت دیگر کرانة خلیج‎فارس، قبیلة بنب‎خالد در شرق عربستان بود که اقتدارش تا بندرهای عربستان شرقی و کویت و قطر دامن می‎گسترد و برخی تیره‎های آن در عُمان‎الصَّیر (امارات عربی متحد امروز) می‎زیستند (همو، 38). اهمیت بنب‎خالد از آنجاست که بازرسی بر بازرگانی خلیج‎فارس و عربستان مرکزی را در دست داشت و دو دولت عتوبی آل صباح در کویت و آل خلیفه در بحرین با پشتیبانی آنان پا گرفتند (همو، 40). با اینهمه، دو عامل به فروپاشی قدرت بنب‎خالد یاری داد: از یک سو نفوذ آنان در جنوب بصره و بخشی از سرزمین نجد آنان را با عثمانیان بین‎النهرین و ایالتهای کوچک عربستان مرکزی در تضاد می‎گذاشت؛ از سوی دیگر وهابیان همچون یک نیروی نظامی ـ ایدئولئژیک تازه‎نفس در مرکز عربستان رشد می‎یافتند. اینان که مدت 20 سال در برابر بنب‎خالد حالت تدافعی داشتند، سرانجام به تهاجم پرداختند و بر آنان چیره شدند (همو، 42) و به کرانه‎های جنوبی خلیج‎فارس تاختند. اما یورش محمدعلی پاشای مصر به عربستان آنان را از پیشروی بازداشت. بنابراین، نابسامانی اوضاع درونی ایران، بین‎النهرین عثمانی و عربستان، و پشتیبانی قبیلة بنب‎خالد از آل خلیفه، به اینان امکان داد تا دولت خود را در زباره و سپس بحرین پابرجا سازند.
خاستگاه: نیای بزرگ این سلسله خلیفه‎بن‎محمدبن‎فیصل نام داشت و این خاندان بخشی از عربهای عتوبی است که به عَنَزه، یکی از قبایل عدنانی ساکن نجد و شمال عربستان وابسته است (همو، 45, 49). نام عتوب از ریشه «عَتَبَ» به معنای جابجایی و کوچ گرفته شده است. عتوبیها ساکنان بومی منطقة اَفْلاجْ در سرزمین هَدّار بودند. قبیلة عَنَزه در اواخر سدة 11ق/17م دست به کوچی بزرگ زد. علت این کوچ روشن نیست. این قدر می‎دانیم که در این دوران منطقة مرکزی عربستان دچار خشکسالی بوده است (همو، 50). عَتوبیها در 1128ق/1716م به کویت کوچیدند و به کار بازرگانی و صیدمروارید پرداختند. سپس نخستین دولت خود یعنی سلسلة آل صباح را تشکیل دادند. در 1179ق/1765م آل خلیفه در پی مشاجره با بنب‎کعب، یا از آن‎رو که نمی‎خواست به فرمان آل صباح درآید و یا به سودای ثروت‎اندوزی، به زباره رخت کشید (همو، 65-66) و جای پای استواری برای خود فراهم ساخت و حتی در برابر قبیلة آل مسلم که از آنان باج‎خواهی می‎کرد به دفاع پرداخت و از این‎رو قلعة مُرَیْزْ را در 1182ق/1768م بنا کرد (همو، 70). اعتبار آل خلیفه به‎ویژه پس از محاصرة بصره در 1189ق/1775م و کوچ گروهی از بازرگانان به زباره فزونی گرفت و این بندر با دیگر بندرهای خلیج‎فارس به رقابت پرداخت. در این زمان شیخ‎محمد، رئیس آل خلیفه، از طریق شیخ‎نصرخان حاکم بوشهر، به حکومت ایران نزدیکی جست و چندی بعد به شرط پرداخت مالیات به دولت ایران به سمت شیخی بحرین منصوب شد (آدمیت، 64). از میان عواملی که در نزدیکی آل خلیفه با ایران و حتی تسخیر بحرین در 1196ق/1782م نقش داشت، باید به نیروی رو به رشد و هابیان اشاره کرد که پیش از آل خلیفه در زُباره حضور داشتند. طبق نوشتة مورخان، شیخ‎خلیفه‎بن‎محمد، شیخ‎وهابیِ زباره را خوش نمی‎داشت (ابوحاکمه، 64؛ رمیحی، 3). یورشهای بعدی وهابیان به قلمرو دولتهای عتوبی چنین نظری را تدیید می‎کند.
شیوخ:
1.احمدبن‎محمد (1196-1211ق/1782-1796م). وی پس از مرگ پدر حکومت مستقل خود را در زباره اعلام داشت (زرین قلم، 109) و به دنبال مرگ کریم‎خان‎زند و آشفتگی اوضاع ایران، از پرداخت مالیات سرباز زد و به بحرین یورش برد و آنجا را غارت کرد. این رویداد به دشمنی میان شیخ‎نصرخان والی منطقه و آل خلیفه انجامید (آدمیت، 34). مورخان دربارة تاریخ تصرف بحرین اختلاف نظر دارند، اما در اسناد کمپانی هند شرقی نامه‎ای نامه‎ای به تاریخ 28 ذیقعدة 1196ق/4 نوامبر 1782م هست که می‎گوید «عتوبیها بحرین را گرفتند و غارت کردند» (ابوحاکمه، 109). به هر حال، شیخ‎احمد به دستیاری آل صباح و آل جَلاهِمه بر بحرین تاخت و سربازان ایرانی را که در قلعة نادری مستقر بودند، به قتل رسانید (زرین قلم، 107) و تلاش شیخ‎نصر برای گردآوری نیرو و تسخیر دیگربارة بحرین به جایی نرسید. به این ترتیب، شیخ‎احمد «فاتح» لقب گرفت و حکومت خاندان آل خلیفه را در بحرین بنیاد گذاشت. او برای تثبیت قدرت خویش، بخشی از غنایم را میان هم پیمانانی که در جنگ شرکت داشتند، تقسیم کرد و یکی از بستگان خود را در «دیوان» قلعة شهر منامه به حکومت گماشت تا جزیره را در برابر یورش ایران حفظ کند (ابوحاکمه، 117). سپس به زباره بازگشت. شیخ‎احمد تابستان را در بحرین و بقیة سال را در زباره می‎گذراند تا آنکه در 1211ق/1796م مرد و در منامه دفن شد (همو، 117).
2.سلمان‎بن‎احمد (1211-1236ق/1796-1821م). آغاز دوران حکومت شیخ‎سلمان با پایان اقتدار حامیان آل خلیفه، یعنی قبیلة بنب‎خالد، همراه بود. در 1210ق/1795م بُرّاک، رئیس بنب‎خالد، بر مُطَوَّعه (معلمان و مبلغان وهابی) و گروههای نظامی آنان که به دنبال جنگهای 1207 و 1208ق/1793 و 1794 در اَحسا اقامت گزیدند، حمله برد و در پی آن عبدالعزیزبن‎سعود (1132-1218ق/1720-1803م) بر احسا و قبایل متحد بنب‎خالد تاخت و «ناجم» را به عنوان نخستین حاکم غیرخالدی بر احسا گماشت (همو، 140) و شیخ‎سلمان از ترس استیلای وهابیان بر زباره، به بحرین کوچید. در همین دوران سیدسلطان، امام مسقط، که بر اثر اغتشاش در اوضاع داخلی ایران به گونه‎ای مستقل فرمان می‎راند، به پُشت گرمی حاکم شیراز با آل خلیفه از در دشمنی درآمد (تاج بخش، 42). شیخ‎سلمان بی‎درنگ وفاداری خود را نسبت به او اعلام کرد و به خراجگزاری تن داد. سیدسلطان پس از آنکه فرزند خود سید سعید را به حکومت بحرین گماشت، یکی از برادران شیخ‎سلمان را به گروگان و به مسقط برد.
برادر شیخ‎سلمان اندکی پس از ورود به عُمان درگذشت و آل خلیفه برای بازپس گیری بحرین از عبدالعزیزبن‎سعود، امام وهابیان، کمک خواست. امیرنجد به سودای تصرف بحرین سپاهی به فرماندهی ابراهیم‎بن‎عُفَیْصان گسیل کرد. به این ترتیب سیدسعید شکست خورد و از جزیره بیرون رانده شد، اما فرمانده وهابی به نام امیرنجد در بحرین به حکومت نشست و ال خلیفه را به زباره بازگرداند. (با وزیر، 157). چندی بعد گروه دیگری از نجد رسید و زباره را نیز گرفت و شیخ‎سلمان و برادرش شیخ‎عبدالله را به نجد برد. آل خلیفه دست به دامان امام مسقط شدند، اما او تنها کمک مالی به آنان داد. سرانجام لشکری گردآوردند و به بحرین یورش بردند. ابن‎عفیصان شکست خورد و نزد اَرْحَمه (رَحْمه)‎بن‎جابر آل جلاهمه گریخت. در این میان دولت عثمانی که بالا گرفتن کار وعابیان را خوش نمی‎داشت، محمدعلی پاشای مصر را به تسخیر عربستان برانگیخت. یورش محمدعلی پاشای مصر را به تسخیر عربستان برانگیخت. یورش محمدعلی به آزادی بازداشت شدگان آل خلیفه انجامید و آنان به بحرین بازگشتند (بایندر، 123). سران آل خلیفه که خود را از جانب ارحمه و ابن‎عقیصان در خطر می‎دیدند، بر آنان پیشی جستند و به قطر لشکر کشیدند. در این جنگ ابن‎عفیصان و ارحمه شکست خوردند و ارحمه از سیدسعید امام مسقط کمک خواست و او نیز با کشتیهای جنگی خود به بحرین حمله بد، اما شکست خورد و مسقط بازگشت.
در این میان. کمپانی انگلیسی هند شرقی که بارها با دزدان دریایی جنگیده بود، در 1235ق/1820م قراردادی پیرامون جلوگیری از دزدی دریایی و منع خرید و فروش برده با شیوخ کرانه‎های خلیج‎فارس بست که براساس آن حفظ امنیت خلیج به عهدة کمپانی گذاشته شد. شیخ‎سلمان و شیخ‎عبدالله نیز به عنوان شیوخ بحرین در این قرارداد شرکت جستند. شیخ‎سلمان در 1236ق/1821م در بحرین درگذشت.
3.عبدالله‎بن‎احمد (1236-1258ق/1821-1842م). سران آل خلیفه پس از تسخیر بحرین، نظام فرمانراوایی دوتنه را به کار بستند که برپایة آن دوتن ازز پسران، پدر را در دوران حکومت یاری می‎کردند و پس از مرگ او فرمانروایی را ادامه می‎دادند و در همة کارهای اجرایی شرکت می‎جستند. گاه نیز پسر بزرگ به انجام کارهای گوناگونِ فرمانروا فراخوانده می‎شد (رمیحی، 4). به هر روی، عبدالله در دوران حکومت سلمان شریک قدرت وی بود و به همین دلیل است که امضای هر دوتن را به عنوان «شیوخ بحرین» در پای پیمان 1235ق/1820م بریتانیا با شیوخ خلیج‎فارس می‎توان دید (تاج بخش، 300, 301). این نظام تا زمان حکومت شیخ‎عیسی در 1286ق/1869م ادامه یافت، اما در پی مرگ شیخ‎سلمان، عبدالله خواست که فرمانروای مطلق بحرین شود. این اندیشه، جنگهای خونینی در درون خاندان حاکم برانگیخت، و اگرچه در آغاز به پیروزی عبدالله انجامید، اما وضع سیاسی و اقتصادیِ بحرین را به آشفتگی کشانید. ناخشنودی مردم روز به روز بیشتر می‎شد. جزایر بر اثر کوچ اهالی تهی ماند و شهرها رو به ویرانی نهاد (رمیحی، 5). به هر حال، عبدالله در آغاز کار خود و پیش از بالا گرفتن کشمکشهای درون خاندان، در صدد گسترش قلمرو حکومت خود برآمد و به احساء و قُطَیف لشکر کشید و آنجا را گرفت، اما دیری نگذشت که وهابیان او را بیرون راندند (زرین قلم، 119؛ بایندر، 124). او چندی بعد عصیان پسران خود را به وسیلة محمد و علی، نوه‎های برادرش سلمان، سرکوب کرد. در میان سالهای 1254 و 1256ق/1838 و 1840م دومین تاخت و تاز مصریها بر وهابیان، به فتح احساء انجامید و حاکم وهابی به بحرین گریخت. مصریان از شیخ‎عبدالله خواستند که حاکم وهابی را تسلیم کند و به آنان مالیات بپردازد و یکی از فرزندان خود را به عنوان گروگان به اردوی مصر بفرستد. شیخ سرانجام در 1255ق/1839م با خورشیدپاشا فرمانده ارتش محمدعلی پاشا در نجد پیمانی بست که براساس آن حاکمیت مصر را بر بحرین به رسمیت شناخت و پذیرفت که سالانه 000‘3 ريال به عنوان زکات بحرین به حکومت مصر بپردازد. اما به دنبال انعقاد پیمانِ لندن در 1256ق/1840م میان دولتهای عثمانی، بریتانیا، روس و پروس و اتریش که محمد علی‎پاشا را به مرزهای مصر بازگرداند، این تعهد بحرین نسبت به مصر بی‎اعتبار گردید (رمیحی، 11؛ زرکلی، 4/194) و شیخ که این‎بار خود را از سوی محمد و علی، پسران خلیفه‎بن‎سلمان، در خطر می‎دید به حکومت ایران نزدیک شد (زرین قلم، 118، 120). سرانجام محمد و علی‎به کمک نیرویی که از اهالی کیش فراهم آوردند (بایندر، 125) عبدالله را در 1258ق/1842م شکست دادند. او برای کمک‎خواهی از آل صباح به کویت رفت، اما نتیجه‎ای نگرفت، پس برای کسب یاری به نجد و سپس به مسقط رفت، ولی توفیق نیافت و سرانجام در مسقط بیمار شد و در همان جا درگذشت (زرکلی، 4/195).
4.محمدبن‎خلیفه (1258-1286ق/1842-1869م). هنگامی که شیخ‎محمد بر سر کار آمد، شیخ‎عبدالله در خلیج‎فارس می‎گشت و از هر کسی کمک می‎خواست. محمد برای نگاهداشت قدرت خود به انگلیس روی آورد و در 16ربیع‎الاول 1265ق/9 فوریة 1849م به سرهنگ هِنِلْ، نمایندة مقیم انگلستان در بوشهر، نوشت: «من دریافتم که همة کشورهای منطقه به این یا آن سلطان وابسته‎اند و من همان گونه که قبلاً می‎خواهم، به حکومت عَلیّة بریتانیا وابسته ام و تبعة آنم و مطمئنم که شما راضی نمی‎شوید آسیبی به وابستگانتان وارد آید» (رمیحی، 12). اما بریتانیا که در این هنگام نمی‎خواست با عربهای بومی درگیر جنگ شود، این پیشنهاد را نپذیرفت. با مرگ عبدالله در مسقط خطر وهابیان، که از ادعای فرزندان عبدالله بر حکومت بحرین پشتیبانی می‎کردند، جای خطر عبدالله را گرفت. همراه با فزونی این خطر در سالهای پس از 1266ق/1850م، نامه‎نگاریهای شیخ‎محمد با دو دولت ایران و عثمانی در 1276ق/1860م آغاز شد، به‎ویژه آنکه محمدبن‎عبدالله نیز د همین زمان به فرمانروای بوشهر نامه می‎نوشت و کمک می‎خواست تا بحرین را زیر سرپرستی دولت ایران تصرف کند و خراجگزار ایران شود (زرین قلم، 125). به هر حال، سالهای نخست فرمانروایی شیخ‎محمد به سرکوبی مخالفان گذشت. ازجمله، فرزندان شیخ‎عبدالله گروهی از قبیلة آل علی‎را گرد خود آوردند و با شیخ‎محمد به جنگ پرداختند، اما شکست خوردند و شیخ‎علی برادر شیخ‎محمد آنان را تا دَمّام در کرانة احساء دنبال کرد و به محاصره کشید و پس از 11 ماه به صلح واداشت (بایندر، 126). از 1276ق/1860م بریتانیا مداخلة آشکار خود را در بحرین آغاز کرد، به‎ویژه آنکه نامه‎نگاریهای شیخ‎محمد مسأله موقعیت بحرین را از نو مطرح ساخته بود. بریتانیا برای آنکه جای پای خود را محکم کند، درصدد برآمد که بحرین را به عنوان یک دولت مستقل و بیرون از تبعیت ایران و عثمانی به رسمیت بشناسد. هم از این‎رو در 1277ق/1861م با بستن یک پیمان صلح و دوستی با بحرین، شیخ‎محمد را فرمانروای مستقل بحرین دانست و تعهد کرد که از او در برابر تجاوزهای سران قبایل خلیج‎فارس پشتیبانی کند، به این شرط که او کشتی جنگی تهیه نکند (رمیحی، 13). سرانجام بریتانیا به فرصت مناسب دست یافت. در 1285ق/1868م قبایل زیر فرمان شیخ‎محمد در قطر شوریدند و او از بیم دیر شدن و به درازا کشیدن کار، بر آنان حمله برد، اما کنسول انگلس این رویداد را پیمان شکنی شمرد و با ناوگان جنگی خود بحرین را کوبید و قلعة شیخ را در منامه بمباران کرد و او را کنار گذاشت و برادر وی شیخ‎علی را به فرمانروایی نشاند (زرکلی، 4/96). این اقدام نشان داد که بریتانیا زمینه را برای انجام یک نقش فعال در سیاست بحرین آماده ساخته بود. به این ترتیب دوستی 20 سالة دو برادر به دشمنی انجامید. مردم بحرین از شیخ‎علی به خاطر پشتیبانی انگلیسیها بیزار شدند و شیخ‎محمد با دشمن دیرینة خود، محمدبن‎عبدالله، هم پیمان شد و در 1286ق/1869م به بحرین یورش برد شیخ‎علی کشته شد و محمدبن‎عبدالله، به یاری برادران خود، شیخ‎محمد را دستگیر کرد و در قلعة ابوماهر زندانی ساخت و خود به فرمانروایی نشست. اما کنسول بریتانیا بی‎درنگ از بوشهر فرا رسید و هر دو را به هندوستان تبعید کرد و عیسی فرزند شیخ‎علی مقتول را به حکومت بحرین گماشت. شیخ‎محمد سرانجام با تلاش پسرش ابراهیم و میانجیگری سلطان عبدالحمید عثمانی در 1305ق/1888م آزاد شد، در مکه اقامت گزید و در 1307ق/1890م در همانجا درگذشت (همو، 6/351).
5.عیسی‎بن‎علی‎(1286-1341ق/1869-1923م). شیخ‎عیسی به دستیاری انگلیسیها روی کار آمد. پشتیبانی انگلیسیها از وی باعث شد که مدعیانی در حکومت نداشته باشد. اما ترکان در 1287ق/1870م بر احساء استیلا یافتند و در پی تسخیر بحرین برآمدند. سرهنگ پلی، نمایندة سیاسی مقیم انگلیس، از بوشهر به بحرین آمد و براساس پیمان 1277ق/1860م به شیخ‎نویدِ پشتیبانی داد. سرانجام دولت بریتانیا در 1297ق/1880م پیمانی با شیخ‎عیسی بست که سرآغاز تحت‎الحمایگی بحرین بود. در این قرارداد آمده بود: «من عیسی‎بن‎علی‎آل خلیفه، شیخ‎بحرین، بدین وسیله خود و جانشینانم را در دولت بحرین در برابر دولت بریتانیا متعهد می‎سازم که از گفت و گو یا بستن هرگونه پیمانی با هر کشور یا دولتی بجز بریتانیا بدون موافقت این دولت خودداری کنم و به هیچ دولتی جز بریتانیا ـ و بدون موافقت دولت بریتانیا ـ اجازة تأسیس نمایندگی سیاسی یا کنسولی در سرزمین خود ندهم» (رمیحی، 13؛ تاج بخش، 312). همچنین در قرارداد 1309ق/1892م، دولت بریتانیا فروش یا اجارة زمین را در جزیرة بحرین، بدون اجازة نمایندة انگلیس ممنوع ساخت. در 1312ق/1894م قبیلة آل علی‎ساکن قطر به پُشت گرمی ترکها در پی تسخیر بحرین برامد. بریتانیا از این فرصت سود جست و به شیخ پیشنهاد کرد که از این پس یک نمایندة سیاسی انگلیس در بحرین ماندگار شود تا به کارهای اتباع انگلیسی رسیدگی کند و در همة مسائل مربوط به اتباع خارجی، طرف مشورت شیخ قرار گیرد. شیخ پذیرفت و ناوگان انگلیس با شلیک چند توپ شورشیان را پراکند و پیمان صلحی میان آل علی‎و آل خلیفه بسته شد (بایندر، 129). از حدود 1318ق/آغاز سدة 20م، بریتانیا برای حفظ منافع خود در بحرین، کوشید حکومت را در وضع مطمئن تری جای دهد. از این‎رو به شیخ‎عیسی فشار آورد که یا اصلاحات ضروری را پیاده کند یا یک رایزن انگلیسی را بپذیرد، اما شیخ سخت با اصلاحات مخالفت ورزید. در این دوران دو مسألة مهم حقوق گمرکی و اختیارات قانونی نسبت به بیگانگان، در کانون توجه به بریتانیا جای داشت (رمیحی، 14). هم از این‎رو لرد کرزن در دیدار خود از بحرین در 1320ق/1902م، نیاز اصلاحات را به شیخ یادآور شد، اما شیخ پاسخ داد که این مسأله به شخص او مربوط می‎شود. در 1322ق/1904م انگلستان فرصت مناسبی یافت و با فرستادن ناوگان دریایی خود به سواحل بحرین و تهدید به بمباران منامه، شرایط خود را بر شیخ تحمیل کرد (همو، 167). در 1331ق/1913م بریتانیا پیمانی با عثمانی بست که براساس آن عثمانی از همة ادعاهای خود از خلیج‎فارس چشم پوشید و کویت را به عنوان ایالتی مستقل شناخت. این پیمان دست انگلستان را بیش از پیش بازگذاشت. در همین دهه، احساسات ملیّت گرایی عربی که در کشورهای پیشرفته‎تر مصر، عراق و سوریه پدید آمد، از رهگذر نوشته‎های گروههای عرب مقیم در استانبول، پاریس و بیروت، پنهانی به بحرین راه یافت و راه را برای رشد آگاهی سیاسی و جنبشهای اجتماعی بعدی هموار ساخت.
در 1339 و 1340ق/1921 و 1922م، مردم بحرین ـ به‎ویژه شیعیان که از تبعیض رنج می‎بردند ـ اصلاحاتی همچون رعایت عدالت براساس قانون شریعت و نظارت مجلس‎العُرْف یا محاکمه‎های سُلْفه، الغای سخره (بیگاری) از چارپاداران، برانداختن رسم رَقَبیّه (مالیات سرانه)، حفظ حرمت مزارع خصوصی در برابر آسیبهای ناشی از چرای گله‎های شیخ و اصلاح وضع کنونی زندانها را خواستار شدند (همو، 174, 175). در 1341ق/1923م نیز کنگرة ملی بحرین تشکیل شد و خواستار اجرای قوانین اسلامی، عدم مداخلة کنسول بریتانیا در کارها و نظارت 12 تن از اعضای کنگره بر تحقیق این خواسته‎ها گردید (همو، 181). سرانجام بریتانیا ناگزیر شد که شیخ‎عیسی را بردارد و پسرش شیخ‎حَمَد را جانشین وی کند. عیسی در 1351ق/1932م درگذشت.
6.حَمَدبن‎عیسی (1341-1361ق/1923-1942م). وی وی فرمانروایی خود را با این جمله آغاز کرد: «بنا به فرمایش دولت علیّة بریتانیا من امروز مسئولیت حکومت این کشور را به دوش می‎گیرم» (همو، 176). شیخ‎حمد با وعدة برخی اصلاحات بر سر کار آمد. وی حتی گفته بود که شرکت شیعیان را در مجلس بررسی خواهد کرد (همو، 194)، اما دیری نپایید که ابزار سرکوب به کار افتاد و رهبران کنگرة ملی به هندوتان تبعید شدند و بریتانیا برای مهار اوضاع، سِر جارلز بلگریو را در 1342ق/1925 به بحرین فرستاد (داک، 44). بلگریو که سررشتة حکومت بحرین را به چنگ داشت، افسار گسیختگی خاندان حاکم را تا حدی مهار زد و به‎ویژه پس از کشف نفت به اصلاحات متعددی پرداخت. شیخ‎حمد در 1348ق/1929م با شرکت نفت بحرین (باپکو) که امتیاز آن در دست شرکت استاندارد اوپل امریکایی بود، قراردادی بست و امتیاز 69 سالة استخراج نفت را به آن کمپانی واگذارد. در این دوران، آگاهی سیاسی ملیّت گرایانة عربی که در مفهوم «تعیین سرنوشت خود» تبلور یافته بود، و اصلاحات دهة 20 سدة 20م (1339-1349ق) که یک دستگاه اداری نوین و سرویس حقوق گمرکیِ اصلاح یافته و نظام امروزی پلیس را به همراه آورد، چشمهای مردم را به نیاز اصلاح در دیگر حوزه‎ها گشود. به اینها باید تغییر الگوی زندگی مردم را که زاییدة کشف نفت و دگرگونیهای اقتصادی بعدی بود افزود. اولین ناخشنودی مردمیی در 1357ق/1938م آشکار شد (رمیحی، 196) و کارگزاران انگلیسی جنبش مردم را سرکوب کردند. با افروخته شدن آتش جنگ جهانی دوم و بمباران بحرین از سوی هواپیماهای آلمانی و ایتالیایی، اعتراض مردم بالا گرفت و ایشان خواستار بیرون راندن نیروهای نظامی بریتانیا و رایزنان انگلیسی شدند. حتی برخی از نمایندگان گروه فرمانروا نیز به رویارویی با انگلیسیها برخاستند، اما این جنبش نیز به جایی نرسید و چندی بعد شیخ‎سلمان پس از مرگ پدر به فرمانروایی نشست
رد مع اقتباس
  #5  
قديم 10-04-2008, 02:03 PM
العدان العدان غير متواجد حالياً
عضـو متميز
 
تاريخ التسجيل: Mar 2008
المشاركات: 123
افتراضي


7.
سلمانبنحمد (1361-1381ق/1942-1961م). شیخسلمان برای سست کردن مخالفت نمایندگان گروههای حاکم،به پول پراکنی و هراس افکنی پرداخت و برای گمراه سازی مردم اصلاحاتی را نوید داد. در 1361-1363ق/1942-1944م خطرناکترین دشمنان سیاسی برکنار گردیدند. مخالفان سیاسیبه زندان افتادند و جنبش مردم سرکوب شد. پس از جنگ، دگرگونیهای ژرفی پدید آمد وبندرهای امروزین، پلهایی برای ارتباط جزایر به یکدیگر، جادههای مدرن، فرودگاهنمونه برای بزرگترین هواپیماها در شهرهای منامه و مُحرّق، هتلها و باشگاههای نو،مدارس و بیمارستانها ساخته شد. شبکة تلفن و برق و پست گسترش یافت، روزنامههایپرتیراژ به چاپ رسید و انجمنهای ادبی تشکیل گردید.
رویدادهای ایران، در 1370ق/1951م بهویژه ملی شدن نفت، جهش تازهای به جنبش مردم بحرین داد و اعتصابیگسترده شکل گرفت که با دخالت نیروهای انگلیسی و نفاق افکنی میان ایرانیان و عربهایبحرین سرکوب شد.
با اینهمه بزرگترین نمود ناخشنودی مردم در 1373ق/1954م پدیدارشد و این هنگامی بود که رهبران محلی سنی و شیعه کمیتهای برای انجام تظاهرات وسامان دادن اعتصابات عمومی در پشتیبانی از اصلاحات فراگیر سازمان دادند (داک، 40 و 44). سرانجام شیخ با تأسیس شوراهای نسبتاً انتخابی در زمینة بهداشت و آموزش وانتصاب مشاورانی برای تضمین رفتار منصفانة دستگاه قضایی و نظام امنیت عمومی موافقتکرد (همو، 45). اما مردم به زودی دریافتند که این شوراها جنبة فرمایشی دارند ورؤسای انجمنهای شهرداری و مختاران (کدخدایان) همچنان از سوی حاکم منصوب میشوند. اندکی پس از انتخابات شوراهای آموزش و بهداشت در 1375ق/1956م، و همزمان با بحرانآبراه سوئز، شورش مردم اوج تازهای گرفت. زندگی حاکم با تهدید روبهرو شد و مردم بابرپایی تظاهرات خیابانی خواستار انتخابات عمومی مجلس و حق تشکیل اتحادیههای کارگریشدند. پخش خبر ملی شدن آبراه سوئز به این جنبش دامن زد. اعتصاب ادارهها وسازمانهای بحرین فراگیر شد و کارگران شرکت نفت از دادن سوخت به هواپیماهای انگلیسیو فرانسوی که در تجاوز به مصر شرکت داشتند سرباز زدند، در کشور حالت فوقالعادهاعلام شد و سربازان بریتانیایی مردم را سرکوب کردند و رهبران را به زندان انداختند. در حالی که تقاضای تأسیس مجلس ملی برآورده نشده بود، شیخ اطمینان میداد که احکام ومجموعة قوانین کارگری به زودی تدوین خواهد شد. در اواخر 1376ق/1957م بحرین خشم خودرا فرو خورد، اما انگلستان ناچار شد که بلگریو و گروه دیگری از کارمندان دفتر سیاسیرا برکنار کند. با اینهمه، ساخت اصلی حکومت و کل قدرت خاندان حاکم تا مرگ شیخسلمانهمچنان دست نخورده ماند (همو، 45).
8.
عیسیبنسلمان (1381ق/1961م). روی کارآمدن شیخعیسی درنگی در جنبش مردم بحرین پدید نیاورد و جبهة رهایی بخش میهنی بحریندر 1382ق/1962م خواستار آزادی و استقلال میهن و اصلاحات دمکراتیک و بیرون راندننیروهای انگلیسی از جزایر بحرین شد. این جنبش در 1385ق/1965م همزمان با اخراج گروهیاز کارگران شرکت نفت بحرین اوج گرفت و تنها با دخالت مستقیم سربازان انگلیسی به کمک 12 رزمناو، و تعقیب خانه به خانه و شکنجة آزادیخواهان خاموش گشت. هم از این رو،شیخعیسی در سال 1386ق/ 1966م پیمان واگذاری بخشی از خاک بحرین را برای تأسیسپایگاه نظامی در برابر دریافت سالانه 5/1 میلیون لیرة استرلینگ امضا کرد. با همةاینها انگلیسیان، به علت عدم احساس امنیت، بر آن شدند تا پایگاه ارتشی خود را ازبحرین به جایی آرمتر انتقال دهند و سرانجام همة نیروهای نظامی خود را از بحرین بهجایی آرامتر انتقال دهند و سرانجام همة نیروهای نظامی خود را از پهنة خلیجفارسبکوچانند. از اینرو چون در 1391ق/1971م مسألة خروج نیروهای انگلیسی از شرق سوئز وخلیجفارس به میان آمد، شاه ایران در زمینة استقلال بحرین به سازمان ملل متحداختیار تام داد. سازمان ملل به دنبال بررسیهای ویتریو وینسپیر گیچیاردی، رئیس دفتراین سازمان در نو، استقلال بحرین را اعلام داشت. شیخعیسی در همان روز با بریتانیاپیمان بست و در سخنرانی روز ملی گفت که کشورش به قانون اساسی نیازمند است (کیهان، 15 فروردین 1349ش)، شیخ در 1392ق/1972م فرمان تشکیل مجلس مؤسسان را صادر کرد وقانون اساسی بحرین مطابق الگوی قانون اساسی کویت و توسط خاندان خلیفه تهیه شد. سرانجام در 1393ق/1973م مجلس ملی بحرین به دنبال برگزاری انتخابات گشوده شد، امانتیجة این انتخابات، خاندان حاکم را به وحشت انداخت زیرا به ادعای دولت، دست چپیهایبحرین پیروزی درخشانی در آن به دست آوردند (کیهان، 18 آذر 1352ش). اما این وضع دیرینپایید و در 1395ق/1975م در پی برخورد میان مجلس و دولت، شیخ فرمان انحلال مجلس راصادر کرد، و برخی از نمایندگان بازداشت شدند، و تا 1403ق/1983م سخنی از بازگشاییمجلس به میان نیامد.
اوضاع اجتماعی و اقتصادی و سیاسی: تا پیش از کشف نفت در 1351ق/1922م، بحرین یک جامعة روستایی بود که زندگی آن بر پایة کشاورزی (در بخشهایشمالی) و صید مروارید و ماهیگیری و بازرگانی میچرخید. ساختار جامعه بر شالودة تباریا ازدواج استوار بود. کارکرد ویژة این نظام که در خاندان حاکم و قبایل متحد آنریشه داشت، زمین و ثروت و قدرت را همچنان در چنگ حاکمان نگاه میداشت و سیاست مبتنیبر دامن زدن به اختلافات مذهبی نیز به تعیین هوین این ساختار یاری میداد. بنابراین، در آغاز سدة 14ق/20م، دو گروه اصلی در بحرین میزیستند: از یک سو نخبگان،شامل خاندان حاکم، زمین داران، بازرگانان بزرگ، بهویژه فروشندگان عمدة مروارید، واز سوی دیگر تودههای مردمِ ناآگاه از مسائل سیاسی (رمیحی، 148). هزینة دستگاهفرمانروا را مالیاتهای بازرگانان و مالیات سرانة قبایل که از سوی مختارها گردآوری وپرداخت میشد، تأمین میکرد و حاکم از قدرتی مطلق برخوردار بود. بیدادگریِ سلطةحاکم تا آنجا دامن میگسترد که حتی بازرگانان ثروتمند برای گریز از فشار آن بهتابعیت بریتانیا درمی آمدند. از اینرو بریتانیا از 1322ق/1904م درصدد برآمد کهپارهای اصلاحات، در راستاری مصالح و هماهنگ با هدفهای خود، به عمل آورد و اختیاراتشیخعیسی را محدود سازد.
گذار از نظم کهنه به نو که بهویژه فاصلة میان سالهای 1336 تا 1344ق/1918 تا 1926م را در برگرفت، تا اندازهای سنیان و شیعیان را بهیکدیگر نزدیک ساخت، امّا شکاف میان آنان را کاملاً از میان نبرد و خاندان حاکم واستعمار بریتانیا بارها از این شکاف برای سرکوب جنبشهای اجتماعی مردم سود جستند. تاپیش از دگرگونی بنیادی اجتماعی بحرین که با نوسازی دستگاه حکومت در پی جنگ جهانیدوم آغاز شد و خواه ناخواه اندیشهها و وشهای تازه را به زندگی اجتماعی و خانوادگیبحرین راه داد، نقش زن در چهار دیواری خانه محدود میشد. تنها زنان ماهیگیری ودهقانان بیرون از خانه کار میکردند و به تمیز کردن و فروختن ماهی میپرداختند و بهشوهران خود در کار کشت و درو محصول یاری میدادند. اما تا 1374ق/1955م، حتی یکسازمان برای زنان در کار نبود تا ایشان بتوانند از راه آن نقشی در اوضاع اجتماعیایفا کنند. در این سال انجمن «نهضه فتاهالبحرین» تشکیل شد که در اصل به زنانخانوادههای نخبه تعلق داشت و برخی خدمات محدود اجتماعی برای خانوادههای تهیدستانجام میداد. 5 سال بعد، انجمن دیگری از زنان طبقات متوسط تشکیل شد که نقش فعالتریایفا کرد و به تأسیس آموزشگاه پرستاری پرداخت. از آن پس سازمانهای دیگری پدید آمد. در سالهای اخیر زنان، گذشته از بانکها و دفاتر خدمات دولتی و صنعت نفت و هتلها، دردستگاه پلیس نیز به کار پرداختهاند. (رمیحی، 154). بر اثر اصلاحاتی که بهویژه پساز ورود بلگریو به بحرین روی داد، آل خلیفه از بسیاری پیوندهای کهنه و مبتنی برسلسله مراتب قبیلهای و قومی چشم پوشید تا قدرت خود را در پرتو نفوذ و اقتداربریتانیا حفظ کند. این حرکت بر اثر فروپاشی صنعت مروارید که زاییدة رونق بازارهایمروارید مصنوعی ژاپن بود، آسانتر شد، زیرا دیگر بازرگانان مروارید یک نیروی سیاسییا اقتصادی مستقیم به شمار نمیآمدند؛ نخبگان آل خلیفه و زمینداران به طبقة بالایتازة جزیره تبدیل شدند و ثروت آنان به دنبال دستیابی بر درآمد نفت نه تنها ساختاراجتماعی را تغییر داد، بلکه به پیدایش یک طبقة میانی انجامید و شرکت نفت بحرین، یابه کار انداختن سرمایههای محلی، در قراردادهای فرعیِ طرحهای خود از آن پشتیبانیکرد. دهقانان، ماهیگیران یا غواصان مروارید به سرعت کار خود را رها میکردند تاب هخدمت دولت و صنایع نفت و دیگر صنایع نو درآیند. یکی از نتایج این وضع آن بود کهفرقههایی که تعصّبات مذهبی، آنان را از یکدیگر جدا میساخت به هم نزدیک شدند (همو، 151). افزایش تقاضا برای کالا که به دنبال کشف نفت پدید آمد به پیدایش نمایندگیهایبازرگانیِ همسو با انحصارات امپریالیستی انجامید که از سوی حکومت و در جهت منافعبازرگانان بزرگ سرپرستی میشد. رشد آگاهی سیاسی مردم که از دهة 20 سدة 20م (1338-1348ق) آغاز شد، و افزایش شمار کارگران، بهویژه در صنایع نفت، بحرین را بارشتهای از جنبشهای اجتماعی و سیاسی پی در پی روبهرو ساخت که بهویژه در 1372 تا 1375ق/1953 تا 1956م به اوج رسید و سالهای سرکوب را به دنبال آورد، اما نقش مؤثریدر پایان 2 قرن سلطة بریتانیا در خلیجفارس و استقلال بحرین در 1391ق/1971م ایفاکرد. با اینهمه، هنوز دشواریهایی هست، زیرا تأسیسات نیروهای دریایی سلطنتی انگلیسدر «جُفیره» به پایگاه هوایی امریکا «آ. اس. یو» تبدیل شده، هرچند هر دو طرف بهشدّت آن را انکار کردهاند (کیهان، 2 خرداد 1363ش).
در سالهای اخیر بحرین شاهدبسیاری فعالیتهای سیاسی و نظامی سازمان یافته بوده است. در 1390ق/1970م تلاشی برایسرنگونی حکومت انجام گرفت که به شدت از انتشار اخبار آن جلوگیری شد. (رمیحی، 157،حاشیه). در 1401ق/1981م کودتای نافرجامی به وقوع پیوست که حکومت بحرین آن را بهایران نسبت داد و ایران آن را به شدت تکذیب کرد (کیهان، 2 خرداد 1363ش). به هر حال،حکومت بحرین، برای پیشگیری از خطرهای احتمالی، مناسبات تنگاتنگی با عربستان سعودیبرپا کرده است و پل دریایی 25 کیلومتری میان عربستان و بحرین که در 1405ق/1985م بهپایان رسیده، گذشته از آنکه بحرین را به «تفریحگاه خلیج» تبدیل کرده، در راستایرسیدن به این هدف ساخته شده است (کیهان، 23 فروردین 1363ش).

مآخذ: باوزیر،سعیدعوض، معالم تاریخالجزیرهالعربیه، عدن، مؤسسهالصبان والشرکاء، 1966م؛ بایندر،غلامعلی، خلیجفارس، خرمشهر، 1317ش؛ داک، آنتونی جان، امارات خلیجفارس، ترجمة مهدیمظفری، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی، 1357ش؛ زرکلی، خیرالدین، الاعلام؛ زرین قلم،علی، سرزمین بحرین، تهران، سیروس، 1337ش؛ کحاله، عمررضا، معجم قبائلالعرب، دمشق،المطبعهالهاشمیه، 1368ق؛ نیز:

Abu Hakima, Ahmad, History of Eastern Arabia, Beirut, Khayats; Adamiyat, Fereydoun, The Bahrain Islands, New York, Praeger, 1955; Rumaihi, M. G., Bahrain-Social and Political change since the First World War, London & New York, Bowker, 1967, p. 150; Tadjbakhche, Gholam-Reza, Laquestion des Iles Bahrein, Paris, 1960.
کاظم برگ نیسی
رد مع اقتباس
  #6  
قديم 10-04-2008, 02:05 PM
العدان العدان غير متواجد حالياً
عضـو متميز
 
تاريخ التسجيل: Mar 2008
المشاركات: 123
افتراضي

آلِ سُعود، سلسله‌ای منسوب به سعودبن محمدبن مِقْرِن که از 1148ق/1735م ب بخشی از به جزیرۀ عربستان فرمان رانده است و اکنون نیز بر کشور عربستان سعودی که نام خود را از آن سلسله بر گرفته، فرمان می‌راند. فرنگیان این نام را سَعود می‌نویسند و می خوانند.
زمینۀ تاریخی: ضعف روزافزون سیاسی امپراتوری عثمانی که از سالها پیش مایۀ پدید آمدن جنبشهای جدایی خواهانه و پایه‌گذاری دولتهای خودمختار و نیمه مستقل در پاره‌ای از قلمرو این امپراتوری شده بود، در اوایل سدۀ 12ق/18م در شبه‌جزیرۀ عربستان نیز رخ نشان داد. پس از چیرگی عثمانیها بر شبه جزیرۀ عربستان، شاید مهم‌ترین واقعه در منطقه ورود بازرگانان اروپایی به‌ویژه انگلیسی به سواحل خلیج فارس و اقیانوس هند بود (پترسون، 466-467) که به نوبۀ خود به تسلط انگلستان بر کرانه‌های خلیج فارس، برای پیشگیری از نفوذ فرانسه و روسیۀ تزاری بر هند، انجامید و بعدها نقش عمده‌ای در سرنوشت شبه جزیرۀ عربستان بازی کرد («خاورمیانه و شمال آفریقا »، II/605). به رغم آنکه شریفان هاشمی به نیابت از خلیفۀ عثمانی بر حجاز، سرزمین مقدس مسلمانان، فرمان می‌راندند، در گوشه و کنار شبه جزیره کسانی سر از فرمان خلیفۀ عثمانی و شریف قریشی بر تافتند و درفش استقلال برافراشتند: خاندان مَکْرَمی اسماعیلی مذهب در درۀ نَجْران نزدیک مرزهای شمالی یمن، امام زیدی یمن در ارتفاعات این منطقه، خوارج در عُمان و قبیله بنی‌خالد در واحه‌های غرب قَطر بر کرانۀ خلیج‌فارس، هریک داعیۀ استقلال داشتند (هاپ وود، 54, 55). در این میان سعودبن محمدبن مِقْرِن بن مَرْخان بن ابراهیم (د 1137ق/1724م) از قبیلۀ مسالخ و از اعراب عَنَزه، به تدریج در دِرْعِیّه و برخی از واحه‌های کوچک اطراف، امارتی تشکیل داد (حمزه، 335) و چون درگذشت، پسرش محمد با محمدبن عبدالوهاب، مؤسس وهابیت، هم‌پیمان گشت و جانشینان او نیز از همین راه به تدریج نیرو یافتند و بر بخش مهمی از شبه جزیرۀ عربستان چیره شدند.
گسترش نفوذ نظامی و سیاسی این سلسله را از آغاز تاکنون به سه دوره می‌توان تقسیم کرد: الف ـ تأسیس دولت کوچکی در درعیه تا چیرگی مصریان؛ ب ـ بازگشت به قدرت تا استیلای ابن رشید برنجد؛ ج ـ چیرگی ابن سعود بر ریاض، یا آغاز دوران نوین فرمانروایی آل سعود.
دربارۀ فرمانروایان دو دورۀ نخست و سالهای حکومت آنان اختلافها و تناقضهایی در منابع تاریخی دیده می‌شود. این معنی، گذشته از عدم رواج وقایع‌نگاری در میان عربهای آن روز در آن منطقه، ناشی از ناآرامیها و جنگهای دراز مدت آل سعود با رقیبان داخلی و نیروهای مصری و عثمانی است. وانگهی، سفرنامه‌ها و تاریخهای تملق‌آمیز معاصر، و نیز نوشته‌های یکسره مخالف با این سلسله، اعم از عربی یا اروپایی، پژوهش در باب پیشینۀ این خاندان را با دشواری روبه‌رو می‌سازد.
الف ـ تأسیس دولت آل سعود در درعیه تا چیرگی مصریان: این دوره آغاز پایه‌گذاری و پاگیری خاندان سعودی است که طی آن اینان به فرمانروایی رسیدند:
1. محمدبن سعود (حک‍ 1148؟-1179ق/1735؟-1766م). پس از مرگ سعود، پسرانش محمد، ثُنَیان، فَرْحان و مَشاری، به اشتراک، قلمرو کوچک پدر را اداره می‌کردند تا آنکه ثنیان درگذشت و دیگر پسران به فرمان محمد گردن نهادند (همانجا). وی مؤسس واقعی دولت آل سعود در نجد به‌شمار می‌رود از وقایع بسیار مهمی که در این روزگار رخ نمود و سرنوشت و آیندۀ خاندان ال سعود و بخش بزرگی از شبه جزیرۀ عربستان را تعیین کرد، گسترش فعالیت محمدبن عبدالوهاب (1115-1206ق/1703-1792م) بنیادگذار مذاهب وهابیه (ﻫ م) بود. وی که به سبب تبلیغ مذهب خویش از عُیَیّنَه رانده شده بود، در تابستان 1157ق/1744م عزم درعیه کرد (ابوحاکمه، 128). محمدبن سعود به اصرار همسر و برادرانش مقدم او را گرامی داشت و دعوتش را اجابت کرد (هاپ وود، 56). ابن سعود و ابن عبدالوهاب که هر دو خواستار گسترش نفوذ خود بودند، با یکدیگر عقد اتحاد بستند (لوتسکی، 121) و دیری نپایید که به یاری یکدیگر بر بخش بزرگی از نجد چیره گشتند. ابن سعود در آغاز بر شهرها و واحه‌های اطراق قلمرو خویش هجوم برد و با تمسک به نشر مذهب وهابیت، بیابان نشینان را نیز آماج حملات خود ساخت. ابن عبدالوهاب برای تسلط بر ریاض که از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بود، دَهّام بن دَوُاس، امیر آنجا را به اطاعت خواند، ولی دهام نپذیرفت و حتی به یاری برخی از بیابان نشینان آل ظفّیر بر اهالی مَنْفوحه که به وهابیت گرایش داشتند هجوم برد (حسین بن غنام، 97، 98). از این پی پیکارهای پی در پی و طولانی میان ابن سعود و دهام درگرفت. جنگهای معروف به «شیاب» و «العبید»، سرنوشت هیچ یک را تعیین نکرد، ولی سرانجام در 1167ق/1753م، دهام که از پیکار خسته شده بود از ابن سعود صلح خواست و محمدبن عبدالوهاب نماینده‌ای برای تبلیغ مذهب وهابیت به آنجا روانه ساخت (همو، 107). با اینهمه، دهام سال بعد پیمان را نقض کرد و به صف مخالفان ابن سعود که به تدریج نیروهای خود را برای مقابله با نشر مذهب جدید و سیطرۀ ابن سعود بسیج می‌کردند، پیوست. جبهۀ مخالف وهابیان که بیش‌تر از رهگذر همبستگی امیران و پیشوایان نیرومند قبایل مانند بنی‌خالد از احساء و آل مکرمی از نجران تشکیل شده بود، باعث شد که پاره‌ای از شهرها و واحه‌هایی که در آغاز به اطاعت وهابیان گردن نهاده بودند، سر به شورش بردارند. در حُرَیْمِلا، تحریکات سلیمان بن عبدالوهاب برادر محمدبن عبدالوهاب که نخست به عنوان قاضی از سوی برادر به آنجا رفته بود، در شورش مردم بر ضد مذهب نوین و سلطۀ ابن سعود نقشی به سزا داشت. نیز حسن بن هبه اللـه امیر نجران در رأس پاره‌ای از قبیله‌های یمنی برای خونخواهی یمنیهایی که در هجوم عبدالعزیز بن محمد، فرمانده سپاه وهابیان، کشته و اسیر شده بودند، به نجد تاخت و وهابیان را در حایل به سختی شکست داد. دهام بن دواس نیز که سر از فرمان وهابیان پیچیده بود، عُرَیْعِر، امیر احساء را به پیکار با نجدیان و اتحاد با امیر نجران دعوت کرد. اما امیر نجران پس از مبادلۀ اسیران بازگشت و عبدالعزیز سپاه عریعر و دهام بن دواس را درهم شکست. سپس بر قبیله‌ها و واحه‌های شورشی حمله برد و آنها را دوباره فرمانبردار ساخت. نیروهای وهابیان از این پس رو به فزونی نهادند و حملات خود را برای تسخیر سراسر نجد و سایر سرزمینهای شبه جزیرۀ عربی آغاز کردند. این حملات حتی اشراف مکه را که سالها از سوی عثمانیان بر حجاز فرمان می‌راندند، سخت هراسان ساخت. آنچه در این باب در 1161ق/1748م به باب عالی نوشتند، نخستین خبر رسمی است که دربارۀ وهابیت و ابن سعود به دربار عثمانی رسید (دائره‌المعارف الاسلامیه، 2/191). محمدبن سعود در 1179ق/1765م پس از حدود 30 سال حکومت و تسخیر بخش بزرگی از نجد درگذشت و در درعیه به خاک سپرده شد.
2. عبدالعزیز بن محمدبن سعود (1179-1218ق/1766-1803م). با پیوستن محمدبن عبدالوهاب به محمدبن سعود، عبدالعزیز نیز همراه پدر در عقد اتحاد و بیعت میان آن دو شرکت جست (لوتسکی، 121) و فرماندهی بخشی از سپاه پدر را به عهده گرفت (حمزه، 336) و از سوی او با موافقت محمدبن عبدالوهاب به جانشینی برگزیده شد (حسین بن خزعل، 272) و با دختر محمدبن عبدالوهاب ازدواج کرد (لاریمر، بخش 3، نمودار 13). وی که در 1179ق/1766م رشته کارها را در دست گرفت، نخستین کسی از آل سعود است که لقب امام یافت (حسین بن خزعل، 272). عبدالعزیز 30 سال از دوران حکومتش را به پیکار پیوسته با قبایل بنی‌خالد، آل مکرمی، مُنْتَفِق و امیران مخالف در شهرهای اطراف گذراند (ابوحاکمه، 129). نخست بُرَیْدَه و تَنومه را گرفت (حمزه، 336)، سپس برای تسخیر ریاض حمله‌هایی تدارک دید و چون ناکام ماند به نبردی فرسایشی دست زد و الغَذْوانه نزدیک ریاض را پایگاه حملات خود به آنجا ساخت. در همان وقت به قَصیم حمله برد و شهرک هِلالیه را تسخیر کرد و در راه بازگشت، گروهی از قبیلۀ بنی‌خالد را سخت درهم شکست. در 1183ق/1769م گروهی از وهابیان، شریف منصور از وابستگان شریف مکه را اسیر کردند، ولی عبدالعزیز او را رها ساخت. این معنی باعث شد که شریف مکه، وهابیان را اجازۀ حج دهد. عبدالعزیز سال بعد بر آل ظفیر هجوم برد و در 1186ق/1772م آل جیش را آماج حملات خود ساخت. وی سرانجام در نتیجۀ حملات پی‌درپی خود به ریاض، در 1187ق/1773م آن شهر را تسخیر کرد (هاپ وود، 57).
در سال 1188ق/1774م، عُرَیْعِربن دُجَیْن، امیر احساء، با قبایل بنی‌خالد و عنزه، بریده را در قصیم از تصرف آل سعود خارج کردند. سال بعد نیز عبدالعزیز، امیر نجران، به دعوت زیدبن زامل، امیر دِلَم، با بسیاری از بیابان نشینان به حایر، قلمرو وهابیان تاخت. از آن سوی عبدالعزیزبن محمد برای انحراف مهاجمان بریمنیهای العَرْقَه هجوم برد و امیر نجران به ناچار با اهالی حایر صلح کرد و به ضُرْمی رفت و چون در تسخیر آن دیار نیز ناکام ماند، بازگشت.
عبدالعزیزبن محمد سپس پسر خود سعود را به تسخیر بریده فرستاد و او با استقرار پادگانی در نزدیک بریده، آنجا را آماج حملات پی‌درپی ساخت و سرانجام شهر را تسخیر کرد، ولی سعدون‌بن عریعر آنجا را در محاصره گرفت و عبدالعزیز با استفاده از اختلافات داخلی خانوادۀ عریعر به احساء تاخت. برخی از افراد خاندان به او پیوستند و گروهی جانب ثوینی بن سعدون را گرفتند. درنتیجه احساء دوپاره شد و بخش جنوبی آن به تصرف عبدالعزیز درآمد.
در این سالها، مخالفتهای کم و بیش سختی که در برابر نفوذ وهابیت در شبه جزیرۀ عربستان ابراز می‌شد، به دلیل فقدان همبستگی امیران مخالف و سازماندهی برتر جناح نظامی وهابیت به سر کردگی عبدالعزیزبن محمد نه تنها کاری از پیش نرفت، بلکه بر اثر ناکامی آنها اهل قصیم، مُنَیْخ، الزِلْفی، یمانه و نیز زیدبن زامل امیر دلم به وهابیت گردن نهادند و عبدالعزیز پهنه‌ای از جَبَل شَمَّر تا کرانه‌های خلیج فارس را به زیر راین خود کشید (حمزه، 337) و دولت مقتدری تشکیل داد (لوتسکی، 121). آنگاه به نبرد با شریف غالب، فرمانروای حجاز که با او به ستیز برخاسته و وهابیان را کافر نامیده بود، پرداخت.
شریف غالب از سراسر منطقۀ نفوذ خود بر ضد وهابیان یاری خواست. خلق کثیری به گرد او فراهم آمدند و به سرکردگی شریف عبدالعزیزبن سعودی نیز از قبایل و شهرهای دست‌نشاندۀ خود جنگجویانی گرد آورد. نخست حسن بن مشاری را مأمور حمله بر بیابان‌نشینان زرفدار شریف کرد. وی نیز بخشی از نیروی خود را به پیکار با مردم وادی الَّواسِر روانه ساخت و خود بر اعراب مُطَیْر، اَتباع حسن الدُوَیْش، هجوم برد و آنها را به سختی درهم شکست. شریف عبدالعزیز که سخت بیمناک شده بود، از شریف غالب مدد خواست و او با سپاهی به برادر پیوست، اما در نخستین حملۀ خود به قریۀ الشَعْری ناکام ماند و بلافاصله به مکه بازگشت. وهابیان در ادامۀ سرکوب طرفداران امیر حجاز، بر قبایل مطیر و شَمَّر تاختند و در آغاز آنها را عقب راندند، ولی سرانجام شکست خوردند. در این میان محمدبن عبدالوهاب پس از 92 سال زندگی در آخر شوال 1206ق/20 ژوئن 1792م درگذشت.
عبدالعزیز در خلال این مدت از کوششهای خود برای تسخیر احساء دست بر نداشت و سرانجام در 1207ق/1792م اهل آن دیار خواستار صلح شدند و به فرمان وهابیان گردن نهادند و زیدبن عریعر امیر آنجا به کویت گریخت، اما چیزی نگذشت که احساء سر به طغیان برداشت و ابن عریعر بازگشت. در نبردهایی که رخ نمود ابن عریعر تاب نیاورد و باز گریخت و احساء دوباره به تصرف عبدالعزیز درآمد. در 1209ق/1794م وی به جنگ اعراب حجاز رفت و به نهب و غارت پرداخت. سال بعد بر اعراب عُتَیبَه هجوم برد و غنیمت بسیار به چنگ آورد. در 1211ق/1796م سرانجام سراسر احساء به اطاعت وهابیان گردن نهاد. مخالفان به تکاپو برخاستند و سلیمان پاشا والی بغداد را که با تمایل باب عالی از مدتها پیش مترصد تشکیل جبهه‌ای بر ضد وهابیان بود، واداشتند تا ثوینی بن عبداللـه ــ امیر بنی منتفق ــ را به عنوان فرمانده نیروهای مخالف عبدالعزیز برگزیند. ثوینی به پشتیبانی سلیمان پاشا و اتحاد با قبایلی چون آل ظفیر سپاه گرد آورد و به بصره و از آنجا به احساء رفت. از سوی دیگر شریف غالب سپاهی به سرکردگی عثمان المضایقی به جنگ آل سعود روانه کرد. این سپاه بر آل‌روق از قحطان، که از متحدان عبدالعزیز به‌شمار می رفت، هجوم برد، ولی ناکام ماند. ثوینی نیز در الشُباک اردو زد و آنجا را مرکز حملات خود به قلمرو وهابیان ساخت (1212ق/1797م)، اما چیزی نگذشت که به دست شخصی از بنی‌خالد که طرفدار وهابیان بود کشته شد و سپاهی که او گرد آورده بود پراکنده گشت و حسن بن مشاری، فرمانده ارتش سعودیها، بسیاری از آنها را بکشت. در همان اوقات گروهی از اعراب حجاز که بیش‌ترین آنها از قبیله العتبان بودند، به وهابیت گرویدند. این معنی بر شریف غالب سخت‌ گران افتاد و او با سپاهی از مکه برای سرکوب قحطانیان که به اطاعت وهابیان درآمده بودند، بیرون رفت، اما در نبردی که میان آنان درگرفت شریف تاب نیاورد و جنگ را رها ساخت. وی که اینک خود را تنها می‌یافت و می‌دید که بیش‌تر قبایل حجاز به عبدالعزیز پیوسته یا سرکوب او شده‌اند و به‌ویژه برادر خود وی (شریف) نیز به وهابیان گرایش یافته است، به حاکمیت عبدالعزیز گردن نهاد (لوتسکی، 124). در این هنگام وهابیان نفوذ خود را بر بخشی از کرانه‌های خلیج فارس گسترش دادند و طی چند سال توانستند بحرین و قبایل عمان و به‌ویژه قبیلۀ جاسمی در رأس‌الخیمه را به فرمانبرداری وا دارند.
در 18 ذیحجه 1216ق/22 آوریل 1802م سعود پسر عبدالعزیز برای کینه کشیدن از شیعیان که باورهای وهابی را با گوهر اسلام ناسازگار می‌دانستند و بیش از همه با آن می‌ستیزیدند، بر کربلا هجوم برد و پس از ویران ساختن اماکن مقدس آن دیار، بیش‌تر ساکنان آنجا را کشتار کرد (دائره‌المعارف الاسلامیه).
در این هنگام قلمرو آل سعود از سواحل فرات و وادی سِرحان تا رأس‌الخیمه و عمان، و از خلیج فارس تا کرانه‌های حجاز و عَسیر امتداد داشت (لوتسکی، 123). عبدالعزیز در 1218ق/1803م، چندی پس از چیرگی وهابیان بر طایف، به دست مردی شیعی مذهب در جامع درعیه به هلاکت رسید.
3. سعودبن عبدالعزیز (حک‍ 1218-1229ق/1803-1814م). او معروف به سعود کبیر بود. در کنار پدر با رقیبان وی و شریف غالب جنگ کرد. پس از برقراری صلح به حج رفت و سال بعد به تلافی حملات قبیلۀ شیعۀ خزعل بر کاروان وهابیان (نیز کینۀ دیرینه با شیعیان) به کربلا تاخت و از قتل و غارت و ویرانی چیزی فرو نگذاشت. وی که در 1202ق/1787م به پیشنهاد محمدبن عبدالوهاب به ولیعهدی برگزیده شده بود، پس از قتل عبدالعزیز رشتۀ کارها را در دست گرفت و با تشکیل ارتشی بزرگ (حمزه، 329) به سرکوب برخی از قبایل نافرمان حجاز پرداخت و بر تَیْماء و خیبر استیلا یافت و به کرانه‌های عُمان تاخت. سلطان بن حمیدبن سعید، امیر مسقط، برای مقابله با او با دولت عثمانی بر ضد آل سعود همداستان شد، ولی به قتل رسید (همو، 340). با این حال، کوششهای سعود برای چیرگی بر عمان و سراسر سواحل جنوبی خلیج‌فارس با دخالت کمپانی هند شرقی نافرجام ماند (لوتسکی، 122، 123). شریف غالب که به دوستی با آل سعود تظاهر می‌کرد، در نهان به مخالفت ادامه می‌داد و چون اهل تُرَبَه و خُرْمَه دعوت وهابیان را پذیرفتند، شریف آشکارا به مخالفت پرداخت. نیز اقدامات وهابیان، به رهبری سعودیها، مبنی بر نابود کردن آداب و رسومی که به گمان انان از مظاهر بت‌پرستی به‌شمار می‌آمد و اعدام روحانیونی که بر اعتقادات قدیم پای می‌فشردند، موجب شورشهایی بر ضد وهابیت در حجاز شد (همو، 124). سعود که در پی فرصت برای براندازی نفوذ شریفان بود، طی سالهای 1220-1221ق/1805ق/1806م بر مکه و مدینه تاخت و بر آن دو شهر چیره شد. شریف غالب فرمانبری نمود و در منصب خود ابقا شد (حمزه، 341) و نفوذ وهابیان در حجاز گسترش یافت و سعود نام سلطان عثمانی را از خطبه انداخت.
سعود که اینک بر حجاز هم چیرگی یافته و قلمرو او از دریای سرخ تا خلیج‌فارس گسترده شده بود و امر حج را زیر نظر خود در آورده بود، آهنگ تسخیر شام و عراق کرد، ولی در مرزهای این دو منطقه با نیروهای عثمانی روبه‌رو شد و ناکام ماند. باب عالی که از نبردهای سازمان نیافتۀ خود و تحریک امیران عرب به رویارویی با نفوذ آل سعود و وهابیت طرفی بر نبسته بود و خطر شدیدی از سوی آنان احساس می‌کرد، از محمدعلی پاشا امیر مصر خواست به جنگ با ایشان برخیزد. در اواخر اکتبر یا اوایل نوامبر 1811م (شوال 1226ق) نیروهای مصر به فرماندهی طوسون پاشا، پسر محمدعلی، نخستین حملۀ خود را آغاز کرد. عبداللـه و فیصل، پسران سعود، در ابتدا مصریان را که گرفتار بی‌آبی و گرما و بیماری شده بودند، واپس راندند و چندی بعد آنها را در دره‌ای نزدیک الصفراء غافلگیر کردند و سخت درهم شکستند (لوتسکی، 130). در پاییز 1227ق/1812م مصریان با رسیدن نیروی امدادی دست به حملۀ بزرگ‌تری زدند و مکه، مدینه و طایف را تسخیر کردند. با اینهمه پیشروی آنان در تُرْبَهُ الصَّیف متوقف شد (1228ق/1813م). سپس محمدعلی پاشا خود وارد عربستان شد تا فرماندهی را در دست گیرد. کوشش سعود برای آغاز گفت و گوهای صلح به نتیجه نرسید، و در 8 جمادی‌الاول 1229ق/28 آوریل 1814م پس از 68 سال زندگی در درعیه درگذشت.

رد مع اقتباس
  #7  
قديم 10-04-2008, 02:10 PM
العدان العدان غير متواجد حالياً
عضـو متميز
 
تاريخ التسجيل: Mar 2008
المشاركات: 123
افتراضي


4. عبداللـه بن سعود (حک‍ 1229-1233ق/1814-1818م)، وی پس از پدر رشتۀ کارها را به دست گرفت، اما در برابر حملات متوالی مصریان سخت به تنگنا افتاد. در همان سال نخست، برادرش فیصل از ارتش مصر به سختی شکست خورد (همو، 131) و محمدعلی تربه را اشغال کرد و به عسیر تاخت، ولی چندی بعد عربستان را ترک گفت (1230ق/1815م) و پسرش طوسون پاشا به حملات خود ادامه داد. او در همان سال به نجد رفت و رأس‌المنیعه را گرفت. عبداللـه بن سعود به مقابله رفت، ولی چون کاری از پی نبرد صلحی میان آنان منعقد شد مبنی بر آنکه عبداللـه زعامت عالیۀ سلطان عثمانی را به رسمیت شناسد و از فرمانروای مصرپ یروی کند، اما نه تنها محمدعلی، بلکه وهابیان نیز این صلح را نپذیرفتند. محمدعلی این بار پسر دیگر خود ابراهیم پاشا را روانۀ جنگ با آل‌سعود کرد. ابراهیم در 1231ق/1816م تهاجم خود را آغاز نهاد و شهرهای جنوب قصیم و نجد را یکی پس از دیگری تصرف کرد و با چند حملۀ سخت به دروازه‌های درعیه رسید و محاصرۀ آنجا را از جمادی‌الثانی 1233ق/آوریل 1818م تا 5 ماه بعد ادامه داد و سرانجام آنجا را اشغال کرد. عبداللـه پس از چند روز پایداری در قصر خود تسلیم و با خانواده‌اش به قاهره تبعید شد و محمدعلی وی را به استانبول فرستاد، و او در صفر 1234ق/دسامبر 1818م به دار آویخته شد (دائره‌المعارف الاسلامیه).
ابراهیم پاشا در نیمۀ 1234ق/1819م به مصر بازگشت و حکومت حجاز را به یک پاشای مصری سپرد که شریف مکه را نیز او بر می‌گماشت.
5. مشاری بن سعود (حک‍ 1234-1235ق/1819-1820م). پس از خروج ابراهیم پاشا از نجد، مشاری برادر عبداللـه رهبری وهابیان را به عهده گرفت و توانست پایگاه خود را در درعیه تثبیت کند. گفته‌اند که وی از سوی ابراهیم پاشا حکومت نجد را در دست گرفت (لوتسکی، 135). او چندی بعد به مقابلۀ ابن مُعَمَّر، امیر عُیینه و متحد مصریان رفت، ولی گرفتار شد و در اردوگاه مصریان درگذشت و به قولی کشته شد (حمزه، 343). نیز گفته‌اند که محمدعلی پاشا از مصر، حسین بک را برای سرکوب مشاری گسیل داشت و او مشاری را گرفتار ساخت و به مصر فرستاد، ولی مشاری در راه مرد.
در اینجا نخستین دورۀ فرمانروایی آل سعود به پایان رسید. با اینهمه، وهایان هنوز در عربستان فعالیت داشتند و برای درهم کوبیدن ارتش مصر و والی مصری سخت می‌کوشیدند.
ب ـ بازگشت به قدرت تا استیلای ابن رشید بر نجد: در این دوره از فرمانروایی آل سعود اینان به قدرت رسیدند:
6. تُرکی بن عبداللـه (حک‍ 1236-1249ق/1821-1834م). او در اثنای هجوم مصریان به سُدَیْر گریخت. پس از مرگ مشاری یا ابن معمر درگیر شد و پس از قتل او کوشید در ریاض پایگاهی به دست آورد، ولی کاری از پیش نبرد. در شورش وهابیان در 1236ق/1821م در درعیه، رهبری وهابیان را به دست گرفت. وی حاکم دست نشانده مصریان را ساقط کرد و دولت وهابی را در درعیه دوباره بنیاد نهاد. در اواخر 1237ق/1822م حسین ابوظاهر از سوی عثمانیها وارد نجد شد. ترکی به همراهی پسرش فیصل به مقابله رفت و پس از مدتی جنگ و گریز آنها را از نجد بیرون راند (همو، 344). در همان سال بر پادگان ضعیف مصر در ریاض چیره شد و این شهر را پایتخت خود ساخت (لوتسکی، 135). با حکومت او قدرت از خاندان عبدالعزیز بن محمد به خاندان عبداللـه بن محمد منتقل شد. وی در 1243ق/1827م مصریان را از شمّر بیرون راند (همانجا) و با صالح ابن علی، امیر حایل و نیز امیر شمّر صلح کرد (حمزه، 344). در 1245ق/1830م احساء را اشغال کرد و سپس رو به سوی خاور و جنوب خاوری یعنی بحرین و قطر و عمان آورد و در 1247ق/1831م شیخ بحرین را واداشت که به وهابیان زکات بپردازد (کیلی، 97). ترکی سرانجام در 1249ق/1834م توسط مشاری بن عبدالرحمن که از سوی محمدعلی پاشا تجهیز و پشتیبانی می‌شد، به قتل رسید. برخی آغاز حکومت او را 1240ق/1824م دانسته‌اند (لاریمر، بخش 3، نمودار 13).
7. مشاری بن عبدالرحمن بن مشاری (حک‍ 40 روز)، چون کار ترکی بن عبداللـه بالا گرفت، محمدعلی پاشا برای مقابله با او مشاری را که قبلاً از سوی ابراهیم پاشا به مصر تبعید شده بود، زیر حمایت خود گرفت (زرکلی، 8/126). مشاری در 1242ق/1826م وارد نجد شد و ترکی بن عبداللـه او را به گرمی پذیرفت و به امارت منفوخه منصوب کرد (حمزه، 344)، ولی چندی بعد او را برکنار کرد و به ریاض بازگرداند. مشاری که طمع در حکومت ترکی بسته و ظاهراً همین معنی باعث عزل او از حکومت منفوخه شده بود، به مکه نزذ شذیف محمدبن عون رفت و چون مدد نیافت، به نزد ترکی بازگشت و اظهار پشیمانی کرد، ولی سال بعد به پشتیبانی مصریان توانست امیر ترکی را به قتل رساند و خود بر مسند حکومت نشیند (لوتسکی، 135). با اینهمه دولتش دوام نیافت و 40 روز و به قولی 2 ماه بعد (همانجا)، فیصل بن ترکی که د اطراف قَطیف سرگرم نبرد با مخالفان بود بازگشت و او را به قتل رساند و حکومت 40 روزۀ مشاری به پایان رسید (حمزه، 344).
8. فیصل بن ترکی (حک‍ 1249-1254ق/1834-1838م). وی از جمله کسانی بود که پس از استیلای محمدعلی بر وهابیان به مصر تبعید شد، ولی در 1243ق/1827م از آنجا گریخت و به نجد بازگشت و فرماندهی سپاه ترکی را برای مقابله با امیران مخالف آل سعود در دست گرفت. آنگاه که پدرش به دست مشاری کشته شد، او در قطیف گرم پیکار بود، اما به سرعت بازگشت و پس از قتل مشاری به حکومت نشست (همانجا). محمدعلی پاشا برای سرکوب فیصل، به پشتیبانی از خالدبن سعود که داعیه حکومت داشت برخاست و سپاهی به سرکردگی خورشید پاشا (لوتسکی، 136) به نجد فرستاد (1252ق/1836م). فیصل که یارای پایداری در خود ندید به منفوخه و از آنجا به الخرج رفت و خالد درعیه را تصرف کرد. فیصل به مقابله رفت، ولی کاری از پیش نبرد و به صلح گردن نهاد. آنگاه وی و خانواده‌اش را به مصر بردند و مصریان در 1255ق/1839م بر ریاض، احساء و قطیف چیره گشتند (همانجاها).
9. خالدبن سعود (حک‍ 1256-1258ق/1840-1842م). فیصل پیش از مرگ، نجد را میان پسران ارشد خود تقسیم کرد (لوتسکی، 223) و این باعث پراکندگی و ستیزهای گسترده میان جانشینان او شد. از مدعیانِ حکومتِ فیصل بن ترکی، خالدبن سعود بود که با پشتیبانی محمدعلی پاشا و به یاری ارتش مصریان، به سرکردگی خورشید پاشا، بر فیصل تاخت و درعیه را تصرف کرد و پس از تبعید او به حکومت نشست (دائره المعارف الاسلامیه). در 1256ق/1840م محمدعلی پاشا، به دلیل تیرگی روابط مصر با انگلستان، نیروهای خود را از عربستان واپس کشید (لوتسکی، 136). عبداللـه بن ثُنَّیان، مدعی دیگر حکومت که از پشتیبانی وهابیان برخوردار بود، خالد را تنها یافت و در 1258ق/1842م او را از ریاض بیرون راند و خود بر تخت فرمانروایی نشست. خالد در جده اقامت گزید و در 1277ق/1861م درگذشت.
10. عبداللـه بن ثنیان بن ابراهیم (حک‍ 1258-1259ق/1842-1843م). وی در مقابل خالد که از پشتیبانی مصریان برخوردار بود، نیروی وهابیان را در کنار خود داشت. پس از خروج نیروهای مصر فرصت را غنیمت شمرد و خالد را از تخت به زیر کشید و خود قدرت را در دست گرفت (1258ق/1842م)، ولی یک سال بیش نپایید که فیصل بن ترکی پس از ورود به نجد، او را در ریاض به محاصره گرفت و پس از غلبه بر او به زندانش افکند و عبداللـه در زندان درگذشت (دائره‌المعارف الاسلامیه).
11. فیصل بن ترکی (حک‍ 1259-1282ق/1843-1865م). پس از تبعید فیصل، خالدبن سعود و سپس عبداللـه بن ثُنَّیان یک چند رشتۀ کارها را در دست گرفتند تا آنکه در 1257ق/1841م فیصل از مصر گریخت و به دمشق رفت و از آنجا وارد نجد شد و به سرعت دست به کار تجدید حکومت خود زد (لوتسکی، 221، 222). او عبداللـه ابن ثنیان را در ریاض به محاصره گرفت و پس از غلبه بر او قدرت را به چنگ آورد. با اینهمه چون مردی صلح‌دوست بود، سرانجام در 1262ق/1846م سیادت عالیۀ عثمانیان و تأدیۀ خراج را به آنان پذیرفت و توانست حکومت آل سعود را در نجد استوار کند. وی در رجب 1282ق/دسامبر 1865م درگذشت.
12. عبداللـه بن فیصل بن ترکی (حک‍ 1282-1288ق/1865-1871م). پس از مرگ پدر، به وصیت او حکومت ریاض را در دست گرفت، ولی برادرش سعود که امارت خَرج و اَفْلاح را داشت بر او شورید و چندی بعد هُفوف را تصرف کرد. عبداللـه به مقابله رفت و ناکام ماند و به عنیزه نزد ابن سلیم پناه برد. چون مقدمش را گرامی ناکام ماند و به عنیزه نزد ابن سلیم پناه برد. چون مقدمش را گرامی نداشتند، به حایل نزد ابن رشید رفت، ولی در اینجا نیز مدد نیافت (حمزه، 345). وی که از دستیابی به حکومت نومید شده بود، به بغداد نزد مدحت پاشا رفت و برادرش سعود بر جای او استقرار یافت. عبداللـه با سپاهی که مدحت پاشا در اختیار او نهاده بود، احساء را تصرف کرد و به تابعیت حکومت بصره درآورد.
13. سعودبن فیصل بن ترکی (حک‍ 1288-1291ق/1871-1874م). به وصیت پدر، حکومت خروج و افلاج را در دست داشت. پس از مرگ فیصل بر برادرش عبداللـه، امیر ریاض، شورید و پس از تصرف هفوف او را گریزاند و خود بر مسند حکومت نشست (همو، 346). در روزگار او نجد به امارت نشینهایی میان ال سعود تقسیم شد (زرکلی، 3/142، 143). با اینهمه او کوشید که احساء را تصرف کند، ولی توفیق نیافت. سپس برای تصرف عتیبه به نبرد ابن ربیعان رفت، ولی زخم برداشت و به ریاض بازگشت و در 1291ق/1874م درگذشت (حمزه، 346).
14. عبداللـه بن فیصل بن ترکی (حک‍ 1292-1304ق/1875-1887م). او پس از مرگ سعود به ریاض بازگشت و رشتۀ کارها را در دست گرفت، ولی با مخالفت پسران سعود روبه‌رو شد. عبداللـه کوشید تا احساء را از عثمانیها باز پس گیرد، ولی توفیق نیافت. در 1296ق/1879م بر عنیزه چیره شد و بریده را به محاصره گرفت. اهالی از محمدبن رشید، امیر حایل، مدد خواستند و این یکی بریده را از محاصرۀ عبداللـه بیرون آورد (همانجا). عبداللـه به ریاض بازگشت، ولی با خطری سهمناک‌تر روبه‌رو شد. پسران سعود ریاض را محاصره کردند و عبداللـه را به اسارت گرفتند. عبداللـه در بند از دشمن دیگر خود یعنی ابن رشید یاری خواست و او به ریاض تاخت و عبداللـه را ازاد ساخت (زرکلی، 4/253). سپس پسران سعود را به خَرْج تبعید کرد و عبداللته را به حایل برد. وی مدتی در آنجا ماند و سپس به ریاض بازگشت و چندی بعد درگذشت.
15. محمد بن سعود بن فغیصل (؟). قطعاً نمی توان او را در زمرۀ فرمانروایان آل سعود به‌شمار آورد، اما گفته‌اند که اندک مدتی در بخشی از قلمرو آل سعود حکم رانده و سپس جای خود را به عمّش عبدالرحمن داده است. او رهبر شورش احساء ب ضدّ عثمانیها بود (1295ق/1878م). توسط عمّش عبداللـه به زندان افکنده شد، ولی در 1295ق/1878م). توسط عمّش عبداللـه به زندان افکنده شد، ولی در 1296ق/1979م آزاد گشت و رهبری وهابیان را در دست گرفت، سپس از آن مقام برکنار شد و به بحرین رفت (1303ق/1886م) و سرانجام در 1305ق/1888م توسط یکی از عمال شمّریان در الخرج کشته شد (لاریمر، بخش 3، نمودار 13).
16. عبدالرحمن بن فیصل (حک‍ ؟-1308ق/؟-1891م)، از 1289ق/1872 به مدت دو سال در اسارت عثمانیها در بغداد می‌زیست. در 1291ق/1874م در رأس شورشیان احساء بر عثمانیها تاخت. نیز بر ابن رشید که بخشی از نجد را تصرف کرده بود چیره گشت و حکومت ریاض را در دست گرفت (همانجا). پس از شکست عبداللـه و چیرگی سعود، در همان‌جا ماند. ظاهراً وقتی عبداللـه دیگر باره بر ریاض چیره شد و چندی بعد پسران سعود او را اسیر کردند و ابن رشید عبداللـه را نجات داد، عبدالرحمن را به حکومت ریاض گماشت، زیرا بعدها که ابن رشید عبداللته بن فیصل را اجازۀ خروج از حایل داد و شورشیان کاظم را درهم شکست، عبدالرحمن از ریاض گریخت (شم‍ 14، در همین مقاله). در روزگار عبدالرحمن امرای شمّر یعنی آل رشید قدرتی بسیار یافتند و به نیرومندترین دولت شمال عربسان تبدیل شدند. امیر محمد ملقب به کبیر که در پی براندازی قطعی وهابیان و آل سعود بود، از اتحاد عبدالرحمن با شورشیان کاظم در 1308ق/1891م سود برد و آنها را درهم شکست. عبدالرحمن ایالتی از ایالات دولت آل رشید درآمد (لوتسکی، 534).
17. محمدبن فیصل(؟). ابن رشید پس از گریز عبدالرحمن از ریاض محمد بن فیصل را به امارت آن دیار منصوب کرد (1309ق/1892م) تا به نام او بر آنجا حکم راند. محمد در همان شهر درگذشت و با مرگ او حکومت آل سعود در این دوره نیز به پایان رسید و قلمرو آنان را ابن رشید تصرف کرد (حمزه، 348).
ج ـ چیرگی ابن سعود بر ریاض یا آغاز دوران نوین فرمانروایی آل سعود: در این دوره که تاکنون ادامه دارد اینان به فرمانروایی رسیده‌اند:

رد مع اقتباس
  #8  
قديم 10-04-2008, 02:11 PM
العدان العدان غير متواجد حالياً
عضـو متميز
 
تاريخ التسجيل: Mar 2008
المشاركات: 123
افتراضي


18. عبدالعزیز بن عبدالرحمن بن فیصل (حک‍: 1319-1372ق/1902-1953م)، معروف به ابن سعود. وی از بزرگ‌ترین فرمانروایان این خاندان و پایه‌گذار کشور عربستان سعودی، نیز نخستین پادشاه آن کشور است. پس از تسلط ابن رشید بر ریاض عبدالرحمن همراه پسرش عبدالعزیز به کویت رفت و در پناه شیخ مبارک سکنی گزید (لوتسکی، 534٩. چندی بعد که عثمانیها کوشیدند توسط متحد خود، ابن رشید بر کویت سیطره یابند، انگلستان به تکاپو افتاد و ائتلافی از اعراب مخالف آل رشید، مرکب از شیخ مبارک و قبایل وهابی مذهب به سرکردگی عبدالعزیز و یکی از قبایل جنوب عراق، منتفق، پدید آورد. عبدالعزیز به ریاض تاخت و اگرچه در نخستین هجوم خود کامیاب نشد (همو، 535)، ولی سرانجام در 4 شوال 1319ق/14 ژانویۀ 1902م آنجا را گشود (سعید سلیمان، 1/225) و حکومت آل سعود را دوباره استوار ساخت. سپس به توسعۀ قلمرو خود پرداخت و نجد را تصرف کرد. او در 1322ق/1904م قلمرو سعودیها را به مرزهای سابق برگرداند و خود را امیر نجد و امام وهابیه خواند. در 1324ق/1906م آل رشید را به سختی شکست داد و عبدالعزیز رشیدی را کشت (لوتسکی، 536، 537).
ابن سعود در این ایام، در کنار جنگ با مخالفان، برای توسعه و تثبیت نیروی خود به ایجاد آبادیهای وهابی دست زد و ساکنان آنها را «اخوان التوحید» یا «برادران یکتاپرستی» که در حقیقت سازمانِ دینی ـ نظامیِ وهابیان بود نامید. نخستین منطقۀ مسکونی برادران در 1330ق/1912م ایجاد شد و سپس شمار آن رو به افزایش نهاد. اعضای آن عقاید وهابیت را در صحرا نشر می‌دادند. این ابادیها که بنیادهای یک سازمان متمرکز را تشکیل داد، در سالهای بعد وسیلۀ تثبیت نیروی وهابیان شد («خاورمیانه و...»، II/506). عبدالعزیز همچنین کوشید تا قبایل بیابان گرد شبه جزیره را که پیش از آن به کشورهای همسایه کوچیده بودند و اینک به سبب چیرگی انگلستان بر عراق و فلسطین، و فرانسویان بر سوریه و لبنان و ایجاد راههای آهن و اتومبیل‌رو، به سرزمین نیاکان خویش باز می‌گشتند. اسکان دهد. بازگشت این قبایل که با فزونی بیش از پیش دشواریهای زیستی همراه بود، آتش زد و خورد میان آنان را بر سر آبشخور و چراگاه برافروخت. در چنین شرایطی پیکار فرمانروای نجد در برابر جدایی گرایی و هرج و مرج قبیله‌ای و در راه یکپارچه کردن سرزمینهای شبه جزیرۀ عربستان و تبدیل آن به صورت دولتی متمرکز، چهره‌ای ترقی خواهانه به خود گرفت. چنانکه سازمان اخوان التوحید، هم ابزار خاموش ساختن آتش کینه‌کشیها و خونریزیهای قبیله‌ای و هم اسکان بیابان‌گردان گشت. چنین بود که فرزندان قبیله‌ای و هم اسکان بیابان‌گردان گشت. چنین بود که فرزندان قبیله‌های مطیر و شمّر در 1330ق/1912م نخستین آبادی را به نام «الهجره» پدید آوردند که سپس تا 1338ق/1920م، تعداد آنها در نجد به 52 و در سراسر عربستان سعودی تا 1358ق/1939م به 143 رسید.
پس از آنکه بابان‌گردان در آبادیها جایگزین شدند و با ساکنان واحه‌ها و سایر قبیله‌ها درآمیختند، پیوندهای خود را با قبیله‌هایشان از دست دادند و از تأثیر روابط عشیره‌ای رهایی یافتند و سرانجام به وهابیت و فرمانروایی ابن سعود گردن نهادند.
در این آبادیها تنها به کار کشاورزی نمی‌پرداختند، بلکه خدمات سپاهیگری را نیز فراهم می‌کردند. هر آبادی را امیری بود که ساکنانش او را تأیید ابن سعود بر می‌گزیدند. ساکنان آبادیها عبارت بودند از کشاورزان، شبانان، سوداگران و داوطلبان. داوطلبان که شمارشان یک تن از میان پنجاه «برادر» بود، مالیات و سرباز می‌گرفتند و بیابان‌نشینان را کشاورزی و قرآن‌خوانی می‌آموختند و مراقب بودند که ایشان از اصول اعتقادات وهابیان تخطّی نکنند.
در آن هنگام، اخوان وهابی تنها نیروی نظامی بنیادی بودند که ابن سعود به یاری ایشان توانست جهشهای جدایی خواهانۀ قبیله‌های بیابان‌گرد را فرو نشاند و خود برای پایه‌گذاری دولتی متمرکز در دل شبه جزیرۀ عربستان وارد جنگ شود (تاریخ معاصر، 1/259، 260٩، اما این پیکار با آغاز جنگ جهانی اول رو به سردی نهاد. انگلستان برای خشنود ساختن قبایل عرب و استفاده از آنان برای حمله بر عثمانیان، رئیس دو خانوادۀ محتشم در عربستان یعنی شریف حسین و ابن سعود را که با هم سخت دشمنی داشتند، به بازی گرفت و نزد هر یک افسری از کارگزاران خود را گسیل داشت: توماس ادوارد لارنس (1888-1935م) را به اردوگاه شریف حسین و ویلیام شکسپیر (1876-1915م) را به نزد سعودیها روانه کرد. پس از کشته شدن شکسپیر در جنگ میان ابن سعود و ابن رشید (حمزه، 380)، هاری سنت جان بریجر فیلبی (1885-1960م) را که تظاهر به اسلام کرده و خود را عبداللـه نام نهاده بود، به آنجا فرستاد تا ابن سعود را بر عثمانیها و هم‌پیمانانشان بشوراند (همو، 382). لارنس با شریف حسین پیمان بست و از سوی دولت انگلستان او را نوید داد که پس از شکست عثمانیها، و هم‌پیمانانشان بشوراند (همو، 382). لارنس با شریف حسین پیمان بست و از سوی دولت انگلستان او را نوید داد که پس از شکست عثمانیها، حکومت عربستان بزرگ به او واگذار شود. انگلستان همچنین پیمانهای نهانی مبتنی بر همان وعده‌ها با عبدالعزیز منعقد کرد (سعید سلیمان، 1/225) و حکومت او را بر نجد و احاء و قصیم و جُبَیْل به رسمیت شناخت و کمک مالی هنگفتی نزد او ارسال داشت. با اینهمه، انگلستان از نیروی روزافزون ابن سعود بیمناک بود و از این‌رو به ایجاد اختلاف میان قبایل هوادار ابن سعود پرداخت. در عین حال، او را برای تصرف سراسر احساء یاری داد. انگلستان به این وسیله هم از نفوذ ترکهای جوان و آلمان در سواحل خلیج فارس جلوگیری کرد و هم امتیازی پرارزش از ابن سعود به دست آورد (لوتسکی، 538). در پیمانی که در 1333ق/1915م میان سرپرستی کاکس از سوی انگلستان و ابن سعود منعقد شد (حمزه، 381)، مقرر گشت که ابن سعود بر سرزمینهای «حمایت شدۀ» بریتانیا در شبه جزیرۀ عربستان نتازد، امتیازی در نجد به دشمنان انگلیس ندهد، جانشین خود را از میان دشمنان آن برنگزیند، سیاست خارجی خود را با انگلستان هماهنگ سازد و در مورد آن برنگزیند، سیاست خارجی خود را با انگلستان هماهنگ سازد و در مورد آن با این کشور به توافق رسد؛ و در برابر، انگلستان هر سال 000‘60 لیره به ابن سعود پرداخت کند (لنچافسکی، 436؛ تاریخ معاصر، 1/262)، اما دیری نپایید که پاره‌ای از مواد این پیمان شکسته شد. در 1336ق/1918م میان شریف حسین و ابن سعود بر سر واحۀ خورمه پیکار شد (لنچافسکی، 437) و شریف حسین از آنجا واپس نشست و ابن سعود جنگ خود را برای یکپارچه‌سازی سرزمینهای شبه جزیرۀ عربستان از سر گرفت و بر نحمایت شدگانِ» انگلستان در منطقه، شکستهای سخت وارد آورد. وهابیان در آغاز رو به سوی شمال نهادند و در برابر امیر کوهستان شمر، ابن رشید، به نبرد در ایستادند. در پی جنگی که یک ماه به درازا کشید، بخشی از این امیرنشین و مرکز آن «حایل» به نجد پیوست. ابن سعود سپس به جنگ شریف حسین رفت و نیروهای او در 1337ق/1919م، ارتش حجاز را در واحۀ «تربه» درهم شکست و راه را برای پیشروی سعودیها به سوی حجاز هموار ساخت، اما انگلستان به ابن سعود هشدار داد که نیروهایش را واپس کشاند.
در 1338ق/1920م وهابیها سرزمین «عسیر» بر کرانۀ دریای سرخ را اشغال کردند، اما به سبب دخالت انگلستان، از پیوستن آن به خاک خود بازماندند. درنتیجۀ قراردادی که به دنبال گفت و گوها بسته شد، عسیر تابع نجد گشت، اما فرمانروایی‌اش در دست حاکم پیشین آن، امیر حسن، باقی ماند. نیز انگلستان برای تضعیف نیروی سعودیان که می‌خواستند سراسر شبه جزیره را اندک اندک به زیر سلطه کشند، خاندن رشید را در کوهستان شمر به جنگ با نجدیان تحریک کرد، اما ناکام ماند و ابن سعود در 1339ق/1921م پس از گردهمایی عالمان و پیران قبایل در ریاض که طی آن ابن سعود را پادشاه نجد و همۀ سرزمینهای وابسته به آن شناختند (فیلبی، 282)، سراسر امیرنشین شمر را ضمیمۀ خاک نجد کرد و پسرش فیصل به اشغال آبْها، پایتخت عسیر، پرداخت.
در این هنگام نیروهای انگلیسی مستقیماً وارد جنگ شدند و از سوی عراق و اردن خاوری بر نجد تاختند و چندین شکست بر وهابیان وارد آوردند. در گردهمایی «عُقَیْره» که در جمادی‌الاول 1341ق/دسامبر 1922م برپا شد، بریتانیا ابن سعود را واداشت که برای مشخص شدن مرزهای شمال باختری نجد پیمانی ببندد. برپایۀ این پیمان، بخشی از سرزمین نجد به دست عراق و کویت افتاد و میان عراق و نجد؛ و نجد و کویت، دو منطقۀ «بی‌طرف» پدید آمد. این پیمان همچنین ساختن مراکز پاسداری و نظامی و استحکامات را در گرداگرد چاههای آب این منطقهممنوع شمرد. در عوض، انگلستان فرمانروایی ابن سعود را بر نجد، شمر و جوف به رسمیت شناخت و وی ناگزیر شد که از حکومت عسیر چشم بپوشد.
در 1342ق/1923م پس از آنکه ابن سعود گردهمایی کویت را که به ابتکار انگلستان و برای کم توان کردن دولت نجد برپا داشته بود، مردود شمرد، انگلستان مواد پیمان 1333ق/1915م را شکست و از ارسال کمک مالی به ابن سعود شانه خالی کرد. این کار موجب شد که ابن سعود از التزامهایش نسبت به انگلستان رها شود و برای تحقق طرح دیرین خود یعنی یکپارچه‌سازی سرزمینهای شبه جزیره بیش از پیش بکوشد (تاریخ معاصر، 1/262).
در 1342ق/1924م که خلافت عثمانی برافتاد شریف حسین با خام‌اندیشی، و شاید به پشتیبانی انگلستان، خود را خلیفۀ کل مسلمانان خواند (لنچافسکی، 438)، اما انگلستان بیش از این خود را نیازمند حمایت از او نمی‌دید و ابن سعود نیز با اشارۀ «کمیتۀ خلافت اسلامی» هندوستان که زیر نفوذ انگلستان بود، بر او تاخت. به نظر می‌رسد که انگلستان با قطع کمکهای مالی خود به ابن سعد در حقیقت دست او را برای حمله به شریف حسین باز گذاشته بود. آنچه عزم ابن سعود را بر حمله به حجاز استوارتر ساخت، اعلام ممنوعیت ورود حاجیان نجدبه مکه از سوی شریف حسین بود. این همه موجب گشت که ابن سعود در ذیقعدۀ 1342ق/ژوئن 1924م برای مسلمانان دنیا پیام فرستد و آنها را از به رسمیت شناختن خلافت شریف حسین باز دارد.
علمای وهابی و پیران قبایل نجد نیز در همایشی که ابن سعود بر پا کرد، قطعنامه‌ای دربارۀ حمله به حجاز گذراندند و او در صفر 1343ق/سپتامبر 1924م بر شریف حسین تاخت. وهابیان در آغاز طایف را اشغال کردند و چند روز بعد به دروازه‌های مکه رسیدند (تاریخ معاصر، 1/263). «حزب ملی حجاز» بر شریف حسین فشار آورد و او را واداشت تا به سود پسرش علی کناره‌گیری کند. اما علی نیز که تاب پایداری در خود نمی‌دید در ربیع‌الاول 1343ق/سپتامبر 1924م مکه را به ابن سعود واگذاشت، و چند ماه بعد مدینه و جده نیز به اشتغال ابن سعود درآمد (1344ق/1925م). او در 22 جمادی‌الثانی 1344ق/7 ژانویۀ 1926م به عنوان سلطان حجاز و نجد و ملحقات آن بر تخت نشست. یک ماه بعد دولت اتحا شوروی به عناون نخستین کشور بزرگ، دولت ابن سعود را به رسمیت شناخت و هیأت نمایندگی سیاسی این کشور برای نخستین‌بار وارد جده شد.
ابن سعود از آن پس متوجه عسیر شد و در ربیع‌الاول 1345ق/اکتبر 1926م آبها را اشغال کرد و امیر حسن را از عسیر گریزاند و جانشین او را واداشت تا تعهد سپارد که در پیمانهای مخالف وهابیان وارد نشود، اما 4 سال بعد او را نیز از میان برداشت و عسیر را رسماً به خاک خود ملحق کرد.
در این روزگار که انگلستان از پشتیبانی خانوادۀ شریف حسین در مقابل سعودیان شانه خالی کرده بود، برای سیطره بر مناطق میان مدیترانه و خلیج فارس و حفظ خطوط ارتباطی خود، طرحی دیگر افکند و کوشید تا خاندان هاشمی را در بخشهای دیگری از مناطق عربی تحت نفوذ خود به حکومت بنشاند. از این‌رو با تشکیل کشور اردن و حکومت دادن به امیر عبداللـه کوشید تا بخشی از نجد را به قلمرو او بیفزاید. ابن سعود به مخالفت برخاست و انگلستان از بیم عقیم ماندن طرح خود مجبور شد امتیازی برای ابن سعود قائل شود. پس پیمانی در 1345ق/1927م میان انگلستان و ابن سعود به امضا رسید که طی آن انگلستان استقلال کامل و مطلق ابن سعود را به رسمیت می‌شناخت (شوادران، 267) و دست او را برای بیرون راندن علی پسر شریف حسین از حجاز باز می‌گذاشت. ابن سعود در برابر، به تشکیل امیرنشین اردن تن در داد و از دشتی که نجد و سوریه را به یکدیگر می‌پیوندد چشم پوشید و آن را به اردن شرقی واگذاشت. در عقد اینپ یمان کوششهای جان فیلبی که روابط دوستانه‌ای با ابن سعود داشت و سرانجام عضو شورای خصوصی او شد، نقش مهمی بازی کرد (فیلبی، 421, 422).
در رجب 1345ق/ژانویۀ 1927م، پادشاهی رسمی ابن سعود بر حجاز و نجد و مناطق پیوسته به آن اعلام گردید (همو، 439) و در محرم 1346ق/ژوئیه 1927م همایشی اسلامی و سراسری در مکه بر پا شد و نمایندگان کشورهای اسلامی و عربی قطعنامه‌ای صادر کردند و طی آن عبدالعزیز بن عبدالرحمن، معروف به ابن سعد را حافظ «عتبات مقدسۀ اسلامی» در مکه و مدینه خواندند (تاریخ معاصر، 2/264).
ابن سعود پس از آن به اصلاحات داخلی پرداخت: در صفر 1346ق/اوت 1927م فرمانی به منظور اصلاح سازمان دادرسی از سوی شاه صادر شد که بر پایۀ آن قانون بدوی سنتی لغو گردید و به جای عادات قبیله‌ای، قضاوت شرعی رواج یافت و به جای شیوخی که از پیشِ خود به داوری می‌پرداختند، قاضیانی از سوی او مأمور دادرسی شدند. در سراسر کشور دادگاههای عادی بَدْوی، و در دو شهر مکه و مدینه، دادگاههای شرعی عالی گشوده شد و در مکه انجمنی برای بررسی کار داوری تشکیل گردید که بالاترین سازمان حقوقی کشور به‌شمار می‌رفت. اصلاح سازمان دادگستری، نظام قبیله‌ای را به لرزه درآورد و به نیروی دولت مرکزی بسیار افزود. در جمادی‌الاول 1352ق/سپتامبر 1932م فرمان یکپارچه کردن سرزمینهای تحت سلطنت شاه صادر گشت و کشور از آن پس به نام «کشور پادشاهی عربستان سعودی» خوانده شد. یکنواخت سازی نظام اداری دولت بر پایۀ گسترش اختیارات وزیران و مجلس قانونگذاری حجاز که در 1345ق/1926م تأسیس شده بود و نجد و دیگر مناطق را در بر داشت، با پایه‌گذاری وزارتخانه‌هایی برای دستگاه فرمانروایی انجام گرفت. در 1353ق/1934م منطقۀ حجاز به 14 امیرنشین تقسیم شد که معمولاً یک نجدی بر هر یک از آنها فرمان می‌راند. آنچه فرمانروایی سعودیان را پابرجا کرد، متمرکز شدن همۀ مقامهای عالی دولتی در دست افراد آل سعود بود. فرمانروای نجد پسر نخست شاه یعنی سعود و فرمانروای حجاز، پسر دیگرش فیصل بود.
ابن سعود برای استوار کردن پایه‌های قدرتش بر منطقه‌هایی که اخیراً به قلمرو خود افزوده بود اهمیت بسیار قائل بود. وی انجمنی از شیوخ قبیله‌ها برپا کرد و وادارشان ساخت که زکات را بی‌کم و کاست و به هنگام بپردازند و از آیین اسلام ــ نه آیینهای عشیره‌ای ــ پیروی کنند و تأمین امنیت حاجیان را در سرزمینهای خویش تا مکه به گردن گیرند.
برپایۀ درخواست ابن سعود، میان قبیله‌های حجاز پیمانهای آشتی بسته شد. وی 50 تن از بزرگان وهابی را به سوی قبایل حجاز فرستاد تا مردم را به این کیش فراخوانند و از آنها بخواهند که در آبادیها خانه گزینند. این وهابیان، جز در منطقۀ حاصلخیز طایف که 000‘6 تن بیابان‌گرد را سکنی دادند، نتوانستند در جایی دیگر بیابان‌گردان را اسکان دهند. برخی از قبایل بیابان گرد مانند قبیله «حرب» به ایستادگی برخاستند و ابن سعود آنها را به شدت سرکوب کرد و گروگانهایی از آنها گرفت. آنگاه در سرزمین ایشان پادگانهایی برپا ساخت و برای تعقیب قبایلی که به عادت دیرین، حاجیان را چپاول می‌کردند، گردانهایی ویژه پدید آورد و مسئولیت رفتار افراد قبایل را به گردن شیوخ آنها انداخت. اما این چیرگیها، موجب بروز مخالفتهایی سخت با این سعود شد. از سوی دیگر انگلیسیان در میان قبایل بر ضد سعودیها به تحریک پرداختند و عراق را به زیر پا نهادن پیمان عقیر و ایجاد پاسگاههایی در منطقه بی‌طرف واداشتند. از این‌رو بسیاری از علما و ناخوان» وهابی که خواستار جهاد بر ضد عراق بودند، به صف مخالفان ابن سعود پیوستند. ابن سعود نخست از کوچیدن بیابان‌گردان و «اخوان» وهابی به کشورهای تحت حمایت بریتانیا جلوگیری کرد و در 1345 و 1346ق/1927 و 1928م در شهر ریاض گردهماییهایی از رؤسای «اخوان» و علمای وهابیت برپا ساخت. اعضای این گردهماییها خواستار کاهش مالیاتها، به کار نبردن اتومبیل و تلگراف و دیگر ابزارهای نوین و اعلام جهاد در برابر عراق شدند. ابن سعود با کاهش مالیات موافقت کرد و توانست از راه سخن گفتن و قانع کردن و پول پراکندن و بیم دادن، در میان مخالفان شکاف اندازد. لیکن «اخوان» بر مواضع خود پای فشردند و ایستگاه رادیو مکه را ویران کردند. ابن سعود فرمان اعدام گردنندگان آشوب را صادر کرد، ولی ادامۀ ساختمان دو ایستگاه رادیویی در ریاض و حایل متوقف گشت.
زورمندترین دشمن ابن سعود، فیصل الدویش، شیخ بزرگ قبیلۀ مطیر بود که با محمد، برادر و خالد برادرزادۀ ابن سعود همداستان شد، اینان به کمک یکدیگر کوشیدند بر تخت فرمانروایی چیره شوند. فیصل الدویش برای وادار ساختن عراق به جنگ با ابن سعود، مرزهای آن کشور را آماج حملات خود ساخت. ابن سعود برای پیشگیری از این مخالفتها، قبیلۀ مطیر را محاصره کرد و از دادن کمکهای سالانه به ایشان خودداری ورزید. انگلستان که می‌کوشید به آتش این نابسامانیها دامن زند، ظاهراً برای سرکوب یاغیان، در مضان 1346ق/فوریۀ 1928م با هواپیماهای خود و نیروهای ارتش عراق به نجد حمله کرد، اما قبایل طرفدار ابن سعود آماج این حملات واقع شدند. دویش از فرصت سود جست و قبیله‌ها را به جنگ با عراق و انگلستان فراخواند و خود به شمال نجد تاخت. ابن سعود در جمادی‌الاول 1347ق/اکتبر 1928م انجمنی از نمایندگان شهرها و آبادیها و قبیله‌ها برپا کرد و پس از آنکه مسئولیت ایجاد پاسگاههای نظامی عراق را در منطقۀ بی‌طرف به گردن دویش انداخت، اعلام داشت که می‌خواهد از حکومت کناره گیرد، اما اعضای انجمن نپذیرفتند و پس از آنکه سوگند وفاداری نسبت به او یاد کردند، وادارش ساختند که در نشستی ویژه، همۀ اختلافهای خود را با دویش حل کند. اما دویش گردن ننهاد و «اخوان» قبیلۀ او بار دیگر به شمال نجد هجوم بردند و به کشتار و چپاول بیابان گردان قبایل شمّر، عنیزه و شفیر که هوادار ابن سعود بودند، دست گشودند و به غارت کاروانهای بازرگانی راه ریاض و خلیج فارس پرداختند. ابن سعود سپاهی به جنگ فرستاد. این سپاه توانست با نبردی خونین آتش آشوب را فرو نشاند، و سرکردگان قبیله‌های گردنکش مطیر، عجمان، و عتیبه اعدام شدند، ولی فیصل الدویش را که زخمی شده بود، رها ساختند. با اینهمه نیروی یاغیان برای همیشه سرکوب نشد، زیرا در اواسط 1348ق/1929 و 1930م، موج تازه‌ای از ناآرامیها شمال نجد (از کوهستان شمّر تا خلیج‌فارس) را فرا گرفت. دو قبیله عتیبه و مطیر که فیصل الدویش پس از پیکاری سخت، شورش فرو نشانده شد و رهبران آن اعدام شدند (همان، 1/263-269).
ابن سعود پس از چیرگی بر مشکلات داخلی، برای ظاهر شدن در صحنۀ سیاست منطقه به ایجاد و تحکیم روابط خارجی با دولتهای عربی و غیرعربی دست زد: دولت انگلستان سرانجام دولت سعودی را به رسمیت شناخت و در جده با ابن سعود پیمان دوستی بست. در 1348ق/1929م با آلمان پیمان دوستی امضاء شد و در 1349ق/1930م با کویت پیمان بازرگانی و رفع اختلافهای مرزی منعقد گردید. شاهزاده فیصل در 1351ق/1932م از اتحاد شوروی دیدار کرد و ابن سعود در 1352ق/1933م با اردن هاشمی پیمان دوستی و حسن همجواری و با ایتالیا پیمان دوستی برقرار ساخت و در 1353ق/1934م پس از پایان نبرد با یمنیها بر سر منطقۀ مرزی عسیر نجران، جیزان و اشغال تهامه، با امام یحیی بدر پیمان دوستی امضا کرد و در 1355ق/1936م روابط خود را با خاندان هاشمی در عراق بهبود بخشید. سپس برای تقویت پیوندهای خود با کشورهای عربی در 1355ق/1936م با مصر پیمان دوستی به امپاء رسانید و با آن کشور پیوند سیاسی برپا کرد.
در سالهای بحران اقتصادی جهان (1929-1933م) وضع اقتصادی عربستان به سبب کاهش حاجیان و خشکسالی سالهای 1350-1351ق/1931-1932م سخت ناهنجار شد. بدهیهای دولت در 1351ق/1932 به 000‘219 لیرۀ استرلینگ رسید و اروپاییان درخواست وام از سوی ابن سعود را رد کردند. در چنین شرایطی کمپانی نفتی «استاندارد اویل» کالیفرنیا، گفت و گوهای خود را با ابن سعود پیرامون گرفتن امتیاز نفت در بخش خاوری کشور، در برابر پرداخت وام، آغاز کرد. شرکت یاد شده در 1351ق/1932م توانست در برابر پرداخت 000‘130 دلار وام، امتیاز استخراج نفت از 000‘932 کم‍ 2 را برای 66 سال به دست آورد و برای بهره‌برداری از حوزه‌های نفتی، شرکتی فرعی به نام «شرکت نفت استاندارد عرب کالیفرنیا » بنیاد نهد. این شرکت بجز امتیاز استخراج نفت، امتیاز بیرون آوردن دیگر کانهای گرانبهایی عربستان سعودی را در زمینی به مساحت 000‘153 کم‍ 2 به دست آورد.
با آغاز جنگ جهانی دوم ابن سعود اعلام بی‌طرفی کرد، ولی ورود امریکا به جنگ و نیاز شدید متفقین به نفت باعث شد که ابن سعود خواه ناخواه به اردوی متفقین گرایش یابد. دولت آمریکا تا آن هنگام به‌طور مستقیم توجهی به عربستان سعودی نداشت و شرکتهای نفتی به صورت خصوصی با ابن سعود دادوستد می‌کردند و حتی تا 1359ق/1940م دولت آمریکا نمایندۀ سیاسی در دربار ابن سعود نداشت. پس از آغاز جنگ، ابن سعود فشار سنگینی از سوی آلمان و ایتالیا که متمایل ساختن او به سوی نیروهای محور تحمل کرد. ناوگان ایتالیا که در ابهای دریای سرخ نزدیک اریتره بود، به کرانه‌های عربستان نزدیک می‌شد و گروپا، سفیر آلمان در این کشور، در چاههای نفت خرابکاری می‌کرد. هیتلر در 1360ق/1941م نامه‌ای برای ابن سعود نوشت و او را به نبرد با انگلستان تشویق کرد و نوید داد که وی را به پادشاهی همۀ اعراب خواهد رسانید، و.لی سقوط دولت گیلانی در عراق و بیرون رفتن ایتالیاییها از مستعمره‌های افریقایی خود، ابن سعود را وا داشت که از کشورهای محور دوری گزیند. او در 1360ق/1941م پیمان دوستی با آلمان را فسخ و گروپا را از کشور اخراج کرد و در صفر/ فوریۀ سال بعد ایتالیاییها را بیرون راند، اما چون به علت بروز جنگ و پایین بودن میزان استخراج نفت و کاهش تعداد حاجیان سخت تنگدست شده بود، از امریکا و انگلستان تقاضای وام کرد و یادآور شد که در صورت عدم توجه به درخواست او از استخراج نفت جلوگیری خواهد کرد (لنچافسکی، 446، 447). سرانجام از محل وامی که آمریکا به انگلستان پرداخت، ابن سعود را نیز سهمی رسید و سپس وی بر پایۀ قانون «وام و اجاره» آمریکا، در خلال جنگ 99 میلیون دلار از این کشور وام گرفت. امریکا در جمادی الاول 1362ق/مه 1943م با عربستان سعودی روابط سیاسی برقرار ساخت و در همین سال نام «شرکت نفا استاندارد عرب ـ کالیفرنیا» به «شرکت نفت عرب ـ امریکا» (آرامکو) تبدیل شد و آمریکا برای هدایت عملیات جنگی در این سوی جهان، پایگاهی هوایی در ظهران تأسیس کرد (تاریخ معاصر، 1/269-273)، ولی این مطلب برای افشانشدن نقض بی‌طرفی ابن سعود کاملاً پنهان ماند. این روزگار را در حقیقت باید پایان سلطۀ بریتانیا و آغاز نفوذ ایالات متحدۀ آمریکا در عربستان دانست (پترسون، 470).
نزدیکی روزافزون ابن سعود به متفقین، به‌ویژه دیدار او با روزولت در ناو جنگی آمریکا موسوم به کوئینسی در 1364ق/1945م که موجب سپردن بنادر سعودی در خلیج فارس به ناوهای انگلیسی و آمریکایی شد و تعهد روزولت به اینکه آمریکا بدون گفت‌وگوهای زمینه‌ساز با عربها و یهودیان موضع خود را در قبال مسألۀ فلسطین دگرگون نکند، باعث شد که ابن سعود در ربیع الاول 1364ق/مارس 1945م به آلمان اعلان جنگ دهد (لنچافسکی، 448). در همان سال شماری از افسران ارتش سعودی به رهبری خلبانی به نام عبداللـه مندیلی کودتایی بر ضد ابن سعود طرح‌ریزی کردند، ولی ناکام ماندند و پیش از آغاز عملیات دستگیر شدند (عربستان، 113٩. نخستین اعتصاب کارگران در این اعتصاب خواستار بهبود شرایط کار و افزایش دستمزد بودند، ولی اعتصاب به سرعت سرکوب شد و سازمان‌دهندگان آن دستگیر شدند. با اینهمه اعتصاب‌کنندگان پس از 2 هفته به بخشی از خواستهای خود رسیدند. این پیروزی باعث شد که پیشه‌وران و کارگران شهر هفوف نیز 3 روز دست به اعتصاب زدند و به خواستهای خود دست یافتند (تاریخ معاصر، 1/278).
در این میان سعودبن عبدالعزیز، ولیعهد عربستان، در پی گفت و گوهای زمینه ساز در 1362ق/1943م در قاهره پیرامون همبستگی اعراب، پروتکلها و منشور اتحادیۀ عرب را امضاء کرد. به درخواست او در این سندها بندی دربارۀ تضمین استقلال سوریه و لبنان و پایدار ماندن مرزهای کشورهای عربی گنجانده شد. سپس در 1365ق/1946م ابن سعود نسبت به دعوت ترومن از 000‘100 یهودی برای مهاجرت به سرزمینهای اشغالی اعتراض کرد، سال بعد، رأیِ موافق آمریکا به قطعنامۀ سازمان ملل در 1366ق/1947م دایر بر تجزیۀ فلسطین، روابط این دولت را با ابن سعود تیره‌تر ساخت، ولی منجر به قطع مناسبات نشد. چندی بعد روابط فیمابین رو به گرمی نهاد و در 1367ق/1948م ناوگان آمریکا وارد خلیج فارس شد و برای نخستین‌بار مقامات نظامی آمریکا از عربستان دیدار کردند.
در این وقت که درآمد آل سعود از نفت به 50٪ افزایش یافته و به 250 میلیون دلار در سال رسیده بود، ابن سعود به فعالیتهای عمرانی و اعطای وام به سوریه و تنظیم و اجرای طرح بودجۀ کشور و تأسیس وزارتخانه‌هایی چون آموزش و پرورش، کشاورزی و بازرگانی و ساختن بیمارستانها و مدارس دست زد. وی مقارن فرونشاندن اعتصابات کارگری، پس از 51 سال حکومت و 73 سال زندگی درگذشت.

رد مع اقتباس
  #9  
قديم 10-04-2008, 02:14 PM
العدان العدان غير متواجد حالياً
عضـو متميز
 
تاريخ التسجيل: Mar 2008
المشاركات: 123
افتراضي


19. سعودبن عبدالعزیز (حک‍ 1372-1384ق/0953-1964م)، معروف به «ملک سعود». وی پس از مرگ پدر رشتۀ کارها را در دست گرفت. برادرش فیصل که خود را برای حکومت شایسته‌تر می‌دانست و این معنی به روشنی از خلال فعالیتهای وی در روزگار ملک سعود، همچون اشغال پستهای حساس کشوری، رهبری مذاکرات سیاسی و اقتصادی با دولتهای بیگانه، و موضع‌گیری در برابر ملک مسعود دیده می‌شد، می‌کوشید با ایجاد اصلاحاتی نه تنها محبوبیت، بلکه قدرتی به دست آورد و راه را برای دستیابی به تخت هموار سازد. در صفر 1373ق/اکتبر 1953م کابینه‌ای به ریاست شاه برپا شد و فیصل که از پشتیبانی گروه «چپ‌گرای» خانوادۀ درباری موسوم به «شاهزادگان آزاده» به رهبری طلال برادر شاه برخوردار بود، به معاونت نخست‌وزیری و وزارت امور خارجه رسید. در آن ایام که جمال عبدالناصر رهبری جهان عرب را در مقابل رژیم اسرائیل و متحدان او به عهده داشت، ملک سعود از سویی برای رهایی از انزوای سیاسی و از سوی دیگر برای ایستادگی در برابر هاشمیان اردن و عراق که از پشتیبانی انگلستان برخوردار بودند، سیاست دوستی با مصر را در پیش گرفت و پس از امتناع از ورود به پیمان بغداد، در 1375ق/1955م دو پیمان دفاعی جداگانه با مصر و سوریه به امضا رسانید («خاورمیانه و...»، II/606) و پیمانی هم با مصر و یمن منعقد کرد (تاریخ معاصر، 1/274-281).
در این ایام روابط عربستان و انگلستان بر سر واحۀ بوریمی که در مرز عربستان سعودی و ابوظبی و عُمان است، به جهت ذخایر نفتی منطقه گرفتار بحران شد. ارتش سعودی در 1372ق/1952م این واحه را اشغال کرد، ولی با حملۀ نیروهای ابوظبی و مسقط، زیر فرمان افسران انگلیسی، به بوریمی حمله کردند و عربستان به سازمان ملل شکایت برد، ولی چندی بعد شکایت خود را پس گرفت و آماده شد تا با انگلستان بر سر میز مذاکرات بنشیند. این گفت‌وگوها که در 1374-1375ق/1955-1956م برای 5 سال دیگر به اجارۀ آمریکا دهد. ملک سعود چون از مسافرت بازگشت با مخالفتهای همگانی داخلی و ناخشنودی رؤسای جمهور مصر و سوریه در کنفرانس تازۀ قاهره (رجب 1376ق/فوریۀ 1957م) روبه‌رو گشت و به ناچار از پشتیبانی دکتر ین آیزنهاور دست کشید، ولی پس از پایه‌گذاری جمهوری متحد عربی، مرکب از مصر و سوریه در شعبان 1377ق/فوریه 1958م، از حمایت این جمهوری خودداری ورزید و در کار پی‌ریزی «اتحادیۀ عربی»، مرکب از عراق و اردن، شرکت جست (تاریخ معاصر، 1/275) که روابط این دو کشور را با مصر تیره‌تر ساخت و نیز بحرانی سخت در داخل دستگاه هیأت حاکمۀ سعودیها پدید آورد. برادران سعود، به‌ویژه فیصل که همواره مترصد بسط نفوذ خود بودند، از ملک سعود خواستند که دو مشاور خود و نیز سفیر آمریکا را اخراج کند و برادران شاه را از حقوق مساوی با پسرانش برخوردار گرداند، یا به سود فیصل از کارهای اجرایی دست بدارد. ملک سعود طرح اخیر را نپذیرفت، ولی رد 6 رمضان و 20 شوال 1377ق/27 مارس و 10 مۀ 1958م قانونهایی نهاده شد که بر پایۀ آنها کارهای اجرایی به فیصل که به نخست‌وزیری رسید، منتقل گشت و نیروی سیاسی در دست سعود باقی ماند. به نخست‌وزیر اختیار داده شد که برای سامان دادن به کارهای کشور اقدامهای بایسته انجام دهد. این دو قانون، قدرت پادشاه را محدود کرد و به قدرت وزیران افزود. قرار بر این شد که اگر هیأت دولت تصمیمی بگیرد و پادشاه آن را امضا نکند، پس از یک ماه در صورت تغیر نیافتن نظر اعضای دولت، به مورد اجرا درآید. اما ملک سعود که نمی‌توانست رقیبی نیرومند چون فیصل را در کنار خویش بپذیرد، در 2 رجب 1380ق/21 دسامبر 1960م او را برکنار کرد و خود کابینه‌ای با شرکت 6 وزیر از بیرون خاندان سعودی تشکیل داد و برنامه‌هایی برای اصلاحات داخلی و تدوین قانون اساسی جدید عرضه داشت. قانون اساسی تازه‌ای که «شاهزادگان آزاده» نوشتند و گذراندند، نشان می‌داد که عربستان سعودی از پادشاهی مطلق به پادشاهی مطلق به پادشاهی مشروطه مبدل می‌گردد. آنگاه دو ادارۀ کل، یکی برای کار و دیگری برای امور اجتماعی، پایه‌گذاری شد و کمیته‌ای به ریاست امیر طلال، وزیر دارایی، مأمور برنامه‌ریزی گشت. در سازمانهای دولتی، دادگاههایی برای مبارزه با فساد گشوده شد و گروه وزیران تصویب کرد قرارداد اجارۀ پایگاه هوایی ظهران با آمریکا تمدید نگردد. در این میان «مفتی دیار سعودی» خواهان آن شد که قانونها و تصمیمهای دولت بی‌اظهار نظر و اِعمال رأی او به اجرا در نیاید. امیر طلال وزیر دارایی به مخالفت برخاست، ولی شاه از رأی مفتی پشتیبانی کرد. نیز کوششهای طلال برای سامان دادن به وضع مالی کشور با مخالفت سعود روبه‌رو گشت و پیشنهاد او دربارۀ ملی کردن شرکت خصوصی برق هم رد شد و اجرای قانون اساسی هر روز به روز دیگر موکول می‌گردید تا اینکه منجر به بروز تشنجهایی شد. شاه در پاسخ این ناآرامیها در ربیع‌الثانی 1381ق/سپتامبر 1961م «شاهزادگان آزاده» و پیشاپیش ایشان، طلال را از کابینه اخراج کرد و پسران خود را به جای آنان گماشت. طلال به بیروت رفت و در ربیع‌الاول 1382ق/1962م بر ضد رژیم عربستان به پیکار برخاست.
در این زمان روابط سعودیها و جمهوری متحد عربی رو به تیرگی نهاده بود و مصریان ملک سعود را متهم کرده بودند که برای متلاشی ساختن این جمهوری جوان دست به توطئه زده است. ملک سعود در جمادی‌الثانی 1380ق/نوامبر 1961م به بهانۀ درمان روانۀ آمریکا شد و در غیاب او فیصل پرده از روی کودتایی نظامی برداشت. ملک مسعود پس از بازگشت رشتۀ کارها را در دست گرفت و کابینۀ تازه‌ای تشکیل داد. سپس تابعیت امیر طلال را که در بیروت به مخالفت با سلطنت او برخاسته بود لغو کرد و املاک و داراییهای او را گرفت. «شاهزادگان آزاده» نیز خود از تابعیت عربستان چشم پوشیدند و به قاهره رفتند و سازمان «سعودیان آزادیخواه» را بنیاد نهادند. ملک سعود که در این هنگام در تکاپوی ایجاد جبهه‌ای برای مقابله با جمهوری متحد عربی بود، با ملک حسین پادشاه اردن وارد گفت و گو شد. هیأتهای نمایندگی عربستان و اردن، بر پایۀ گفت و گوهای رهبران دو کشور، پیش‌نویس پیمان دو جانبه‌ای تهیه کردند. به دنبال آن فرماندهی ارتش واحد ایشان پی‌ریزی شد و اختلافهای مرزی از میان برخاست.
در همان زمان امام محمد البدر در پی پیروزی جمهوریخواهان یمن به عربستان سعودی گریخت. سعودیها برای کمک به البدر و مقابله با نظام جدید یمن به فعالیت پرداختند و سرانجام به یاری متحدان غربی خود به یمن حمله بردند. حکومت ژنرال عبداللته سلال، روابط خود را با عربستان سعودی قطع کرد و همۀ بانکهای عربستان را در آن کشور بست.
موضع ملک سعود در برابر رژیم نوین یمن و حملۀ نیروهای این کشور به آنجا، با مخالفت وزرای کابینه و گروهی از نظامیان روبه‌رو گشت 6 تن از وزیران، طی نامه‌ای به شاه، خواستار باز ایستادن جنگ، به رسمیت شناختن نظام جمهوری یمن و دست کشیدن از همکاری با اردن شدند. ملک سعود بار دیگر خود را تنها یافت و به ناچار فیصل را به همکاری و ادارۀ امور کشور باز خواند. فیصل که ریاست هیأت نمایندگی عربستان در سازمان ملل متحد را به عهده داشت، وارد کشور شد و با تشکیل کابینه و تصدّی نخست‌وزیری و وزارت امور خارجه، رشتۀ کارها را در دست گرفت. در این میان ملک سعود برای دومین بار به عنوان درمان از کشور خارج شد. فیصل فرصت را غنیمت شمرد و با کنار زدن طرفداران شاه، یاران خویش را به جای آنان نشاند و قبیله‌های طرفدار او را خلع سلاح کرد و کسان خود را به فرمانداری ایالتهای جنوبی بر گماشت. نیز در همان سال، با آغاز گفت و گوهای عربستان و انگلستان بر سر واحۀ بوریمی، روابط سیاسی دو کشور مجدداً برقرار شد (کیلی، 37، 38) و فیصل از افسران انگلیسی دعوت کرد تا ارتشی از بدویان برای سعودیها تشکیل دهند. ملک سعود در ذیحجۀ 1382ق/آوریل 1963م به ریاض بازگشت، ولی با مخالفت برادرانش روبه‌رو شد و مجبور گردید مجدداً به عنوان درمان کشور را ترک گوید.
در آغاز دخالت سعودیها در یمن، فعالیت مهاجران عربستان در جمهوری متحد عربی رو به افزایش نهاد. امیر طلال در جمادی‌الاول 1382ق/اکتبر 1962م «جبهۀ رهایی بخش عربی» را پایه گذارد و برنامۀ آن را رسماً اعلام کرد، اما به سبب ناهمگونی عناصر تشکیل دهندۀ جبهه بیش‌تر فعالیتهای آن به ناکامی کشید. در قاهره، سازمان مخالف دیگری فعالیت می‌کرد به نام «همبستگی مردم جزیرۀ عربی». این سازمان، برای یکپارچه کردن همۀ نیروهای مخالف با سلطنت سعودیها، در شعبان 1382ق/دسامبر 1962م با جبهۀ رهایی بخش عربی درآمیخت و به «جبهۀ آزادی بخش میهنی عربی» موسوم گشت، ولی تندروی این سازمان جدید گروه طلال را برای همیشه از جنبش جمهوریخواهی دور کرد و درنتیجه «جبهۀ آزادی بخش میهنی عربی» در ربیع‌الثانی 1383ق/اوت 1963م به دو گروه نخستین تقسیم شد. شاهزادگان آزاده محل کار خود را به بیروت منتقل کردند و برخی از آنان با ابراز پشیمانی به عربستان بازگشتند.
در این روزگار که فیصل پیروزی خود را بر ملک سعود و دستیابی بر تخت سلطنت نزدیک می‌دید، کوشید تا با خشنود ساختن جناحهای مخالفِ دخالت سعودیها در امور یمن، موضع خود را استحکام بخشد. از این‌رو در ذیقعدۀ 1382ق/آوریل 1963م پس از مذاکراتی بر سر اوضاع یمن، پیمان تعیین مرزهای یمن بسته شد. طبق این پیمان مقرر گشت که نیروهای مصری از خاک یمن بیرون روند و جمهوری متحد عربی، عربستان و اردن از دخالت در امور داخلی این کشور دست بردارند، اما این پیمان بارها از هر دو سوی نقض شد. در رمضان 1383ق/ژانویۀ 1964م گردهمایی سران کشورهای عربی برپا گردید. ملک سعود نیز در این گردهمایی شرکت جست و با ژنرال عبداللـه سلال رئیس جمهور یمن و عبدالناصر رئیس جمهوری متحد عربی روبه‌رو گشت و پشتیبانی خود را از پایان جنگ اعلام داشت و جمهوری یمن را به رسمیت شناخت.
ملک سعود پس از بازگشت به ریاض، بار دیگر نیروی کامل فرمانروایی خود را مطالبه کرد، ولی فیصل و بیش‌تر افراد خاندان درباری به خواهش او وقعی ننهادند. در گردهمایی مقامات عالی‌رتبه و شیوخ مقرر شد که ملک سعود رئیس اسمی دولت بماند و کارهای اجرایی در دست فیصل، نخست‌وزیر باشد، ولی ملک سعود نپذیرفت. گردهمایی شیوخ و علمای روحانی در ذیقعدۀ 1383ق/مارس 1964م نظر گردهمایی پیشین را تأیید کرد، و در 25 جمادی‌الثانی 1384ق/1 نوامبر 1964م ملک سعود طی بیانیه‌ای رسمی از مقام خود خلع شد و فیصل بر تخت نشست. در رمضان 1384ق/ژانویۀ 1965م سعود طی نامه‌ای فیصل را پادشاه قانونی کشور خواند و سوگند یاد کرد که نسبت به او وفادار بماند، اما چندی نگذشت که برای مبارزه با فیصل به عبدالناصر روی آورد و کوشید تا ارتشی خصوصی پدید آورد. وی که تا 1387ق/1967م بیش‌تر اوقات خود را در آتن گذرانیده بود، با کمک عیدالناصر به یمن رفت و با انقلابیان آن کشور که پیش‌تر با ایشان بدسگالی کرده بود، دیدار کرد و ناصر را بهترین دوست خود خواند (لیسی، 2/557). وی سپس به آتن بازگشت و در ذیحجۀ 1388ق/فوریه 1969م درگذشت.

رد مع اقتباس
  #10  
قديم 10-04-2008, 02:14 PM
العدان العدان غير متواجد حالياً
عضـو متميز
 
تاريخ التسجيل: Mar 2008
المشاركات: 123
افتراضي


20.
فیصل بن عبدالعزیز (حک‍ : 1384-1395ق/1964-1975م). او یکی از مشهورترین فرمانروایان آل سعود بود و درجنگهای پدر با آل رشید و شریفان مکه شرکت جست. پس از مرگ او و آغاز سلطنت ملک سعودبه تکاپو افتاد تا قدرتی کسب کند. در آن ایام با استفاده از ناتوانی ملک سعود درادارۀ کامل امور و پیشنهاد طرحهای اصلاحی، به مقام وزارت امور خارجه و سسنخست‌وزیری دست یافت و راه را برای دستیابی به تخت هموار ساخت. وی در دوراننخست‌وزیری که مستقل از شاه ادارۀ امور را در دست داشت (نک‍ : شم‍ 19 در همینمقاله)، در شوال 1377ق/آوریل 1958م عربستان را وارد جرگۀ کشورهای طرفدار سیاستبی‌طرفی مثبت (عدم تعهد) کرد و ستیزه‌جویی فرانسه با الجزایر و پنجه افکندنانگلستان بر واحۀ بوریمی و دخالت در شیخ‌نشینهای خلیج فارس و پشتیبانی آمریکا ازاسرائیل را محکوم شمرد. در زمینۀ سیاست داخلی، بندر جده را ملی ساخت و آزادی داد وستد بازرگانان دیگر کشورهای عرب را به سود بازرگانی محلی محدود کرد. نیز سیاستصرفه‌جویی سخت‌گیرانه‌ای در پیش گرفت و از وارد شدن کالاهای تجملی جلوگیری کرد وهزینۀ خاندان درباری را اندکی کاست، ولی چون صرفه‌جویی او بودجه‌های مربوط بهپیشرفت اقتصادی و فرهنگی کشور را هم در بر می‌گرفت، بهانه‌ای به دست مخالفان داد.
فیصل بلافاصله پس از آنکه قدرت را در دست گرفت، به اختیارات خود افزود: نخست‌وزیری و وزارت امور خارجه و فرماندهی عالی نیروهای ارتشی را خود عهده‌دار شد وبرادرش خالد را به معاونت و سپس جانشینی برگزید.
در ربیع‌الثانی 1385ق/اوت 1965م پس از کوششهایی که برای بهبود روابط عربستان و مصر به عمل آمد، عبدالناصر وملک فیصل در باب مسألۀ یمن به گفت و گو پرداختند که حاصل آن پیمانی بود که مقررمی‌داشت فیصل از دخالت نظامی بر ضد دولت انقلابی یمن و کمک به امام البدر دستبردارد و دولت مصر نیز متعهد می‌شد که نیروهای خود را از یمن فرا خواند و داراییهایبرخی از سعودیها را که در مصر توقیف شده بود، آزاد کند («خاورمیانه و...»، II/606, 607).
تجاوز اسرائیل به مصر و سوریه و اردن در ربیع‌الاول 1387ق/ژوئن 1967ممردم عربستان را به تکانی سخت واداشت و ایشان به کنسولگری آمریکا در ظهران هجومبردند. در رأس تنوره کار به تیراندازی کشید و تعدادی از آمریکاییها و عربها زخمیشدند. فیصل برخی از افسران ارتش را بازداشت کرد و مقررات حکومت نظامی برقرار ساخت. آنگاه در پی فشارهای داخلی و خارجی، در کنفرانس سران عرب در خَرطوم (جمادی‌الاول 1387ق/اوت 1967م)، همراه کویت و لیبی متعهد شد که سالانه 135 میلیون لیرۀ استرلینگبرای بازسازی اقتصاد جمهوری متحد عربی و اردن بپردازد. همچنین مقرر شد که نیروهایجمهوری متحد عربی و عربستان از یمن خارج شوند، اما این گرایش فیصل به جمهوری متحدعربی دوام چندانی نیافت و دوباره دستخوش تیرگی شد. فیصل همزمان با این فعالیتهاهمکاری خود را با شرکتهای نفتی غرب به‌ویژه آمریکا فشرده‌تر کرد. در در 1387ق/1967مکویت و سعودی موافقت کردند که استخراج نفت در منطقۀ بی‌طرف را به دو شرکت آمریکاییو ژاپنی واگذارند. در 1388ق/1968م سازمان «کشورهای عربی تولیدکننده و صادرکنندهنفت» (آاوپک) با شرکت سعودی و کویت و لیبی پی‌ریزی شد و وزیر نفت عربستان دبیر کلیآن را به عهده گرفت. در همین سال دانشگاه ملک عبدالعزیز در مدینه تأسیس شد
.
دراین ایام دولت بریتانیا به سبب بودجۀ کمرشکنی که برای نگهداری نیروهای نظامی خویشدر جزایر و شیخ‌نشینهای خلیج فارس متحمل می‌شد، نیروهای خود را از منطقه خارج کرد. خروج بریتانیا از منطقه، سعودیان را رودروی ایران قرار داد که از روزگاری بس دور،جزایر بحرین را طلب می‌کرد و اکنون خواستار بخش بزرگی از فلات قاره بود. پیامد گفتو گوی ملک فیصل و محمدرضا پهلوی پیرامون این سرزمین در سالهای 1385-1388ق/1965-1968م انعقاد پیمانی دربارۀ تقسیم فلات قاره و دفاع مشترک ازشیخ‌نشینها به هنگام بیرون رتن انگلیسیان بود.
ملک فیصل در زمینۀ سیاست داخلیگامهایی در راه پیشبرد صنایع کشور برداشت. نیز پس از اعمال فشارهایی که یاد آنگذشت، به مصادرۀ نشریات دست زد و محدودیتهایی برای ورود روزنامه‌های عربی و غیرعربیبرقرار کرد. این وقایع و نیز سلطۀ روزافزون قدرتهای غربی بر نفت عربستان، موجبمخالفت دو تن از برادران شاه به نامهای سلطان و فهد که به ترتیب وزیر دفاع و وزیرکشور بودند گردید و کشمکشهای سختی در درون خاندان آل سعود درگرفت که همراه باناکامیهای فیصل در روابط خود با جمهوری متحد عربی، موجب انزوای سیاسی وی در جهانعرب و بروز جنبشهای آزادیخواهانه در داخل کشور شد. در 1389ق/1969م کودتایی بر ضدفیصل کشف شد. دو سازمان ملی «جنبش ناسیونالیستهای عرب» و «همبستگی مردم شبه جزیرۀعربی» این کودتا را طرح‌ریزی کرده بودند. رهبری جناح لیبرال را احمد یوسف طویل بهعهده داشت. پس از کشف کودتا، تعداد بسیاری بازداشت شدند و بسیاری از افسران وروشنفکران و دانشجویان به زندان افتادند (تاریخ معاصر، 1/302، 303).
ملک فیصلکه به دلیل نزدیکی عبدالناصر به شوروی و تمایل شدید سعودیها به غرب هیچگاه نتوانستهبود با ناصر به توافقی درازمدت و واقعی دست یابد و حتی در این اواخر می‌کوشید تا یکهمبستگی میانه‌رو از کشورهای باختری عرب (تونس و مراکش) در برابر جبهۀ جمهوری متحدعربی، سوریه، سودان و لیبی برقرار سازد، پس از مرگ عبدالناصر توانست با انورساداتکه معتقد به شکست سیاست ناصر در سوسیالیسم عربی و وابستگی به شوروی بود توافقهاییحاصل کند (لیسی، 2/579). این توافقها به ایجاد روابط بسیار نزدیکی انجامید. در 21رمضان 1393ق/19 اکتبر 1973م با آغاز جنگ اعراب و اسرائیل، ملک فیصل طی بیانیه‌ایصدور کلیۀ محموله‌های نفتی به آمریکا را قطع کرد. در صفر 1394ق/فوریۀ 1974م کنفرانساسلامی به ابتکار ملک فیصل در پاکستان تشکیل شد. قطعنامۀ این کنفرانس ظاهراً برتمام آرمانهای اعراب صحه می‌گذاشت و مهم‌تر آنکه برای نخستین‌بار سازمان آزادی‌بخشفلسطین به عنوان تنها نمایندۀ مردم فلسطین در آن شرکت جست.
با اینهمه تنازعی کهاز چندی پیش در داخل خاندان سعودی پدید آمده بود، سرانجام به قتل فیصل انجامید. در 11 ربیع‌الاول 1395ق/25 مارس 1975م فیصل بن مساعد، برادرزادۀ ملک فیصل به بهانۀتهنیت زادروز پیامبر اسلام(ص) و به هنگام دست‌بوسی، شاه را با شلیک سه گلوله به قتلرساند. قاتل را بعداً در ملأ عام گردن زدند.
21.
خالدبن عبدالعزیز (حک‍ 1395-1402ق/1975-1982م). وی در آغاز علاقۀ چندانی به مسائل سیاسی نداشت و تنهافعالیتی که در این زمینه قبل از دستیابی به تخت از او یاد شده، شرکت در کنفرانس سنتجیمز لندن دربارۀ فلسطین (1358ق/1939م) است (نشاشسبی، 350، 351). خالد پس از آنسیاست را به کلی ترک گفته و در میان قبایل بدوی سکنی گزیده بود، با این حال فیصل اورا به ولیعهدی و در 1385ق/1965م به معاونت نخست‌وزیری برگزید. در 1395ق/1975م پس ازترور فیصل بر تخت نشست و بلافاصله اعلام کرد که همان سیاستهای سلف خود را در پیشخواهد گرفت («خاورمیانه و...»، II/607). با اینهمه در این دوران نیز علاقۀ چندانیبه مسائل سیاسی نشان نداد و قدرت اجرایی و تصمیم‌گیری را به برادر و ولیعهد خود فهدبن عبدالعزیز سپرد. پس از شرکت انور سادات رئیس جمهوری مصر در جریان «کمپ دیوید» وامضای پیمان صلح با اسرائیل در 1398ق/1978م خالد بر قطع روابط با مصر پای فشرد، ولیفهد اگرچه قطعنامۀ کنفرانس عراق را در همان سال مبنی بر تحریم سادات امضاء کردهبود، از انتشار رسمی آن در کشور خود جلوگیری کرد. با اینهمه در 1399ق/1979م عربستانرسماً پیمان کمپ دیوید و عمل سادات را مردود شمرد.
یکی از رویدادهای پراهمیتاین روزگار جنبش گروهی متمایل به اخوان المسلمین و مخالف با سلطنت این خاندان بود. رهبری جنبش را جهیمان العتیبی و محمدبن عبداللـه القحطانی به عهده داشتند. دربامداد آخر ذیحجۀ 1399ق/20 نوامبر 1979م گروه مسلّحی متشکل از 200 تا 300 تن کهتعدادی از آنها دانشجویان علوم دینی و برخی مصری و یمنی و کویتی بودند، به فرماندهیقحطانی، مسجدالحرام را اشغال کردند، که پس از حدود 22 روز پایداری سرکوب شدند. دولتاعلام داشت که نیروهای دولتی در جریان درگیری 127 کشته و 461 زخمی داشته است و 117تن از اشغالگران کشته و بقیه دستگیر شدند. در صفر 1400ق/ژانویۀ 1980م تعداد 63 تناز دستگیر شدگان از جمله جهیمان العتیبی را پس از محاکمه سریع و سری به چند دستهتقسیم کردند و هر دسته را به شهری فرستادند و در صبح روز 19 صفر 1400ق/9 ژانویۀ 1980م همگی را در میادین آن شهرها گردن زدند (لیسی، 2/731؛ عربستان، 118).
دولتعربستان سپس برای جلوگیری از حوادث مشابه، تغییراتی در سطح فرمانداران و امیرانی کهاز سوی مخالفان متهم به فساد شده بودند، ایجاد کرد و در جمادی‌الاول 1400ق/مارس 1980م، کمیته‌ای مرکب از 8 تن به ریاست شاهزاده نایف وزیر کشور تشکیل شد تا 200ماده براساس اصول اسلامی، به عنوان قانون اساسی برای ادارۀ کشور تدوین کندخاورمیانه و...»، II/620).
در روزگار خالد میان عربستان و جمهوری دموکراتیکیمن، به رغم اختلاف شدید مسلکی، روابط سیاسی برقرار شد. در زمینۀ سیاست داخلی، غیراز حوادثی که شرح آن گذشت، وی همان‌سان که اعلام کرده بود سیاست فیصل را در پیشگرفت و کوششهای او برای اسکان بیابان‌نشینان موفقیت چندانی به بار نیاورد. خالدسرانجام در 2 رمضان 1402ق-13 ژوئن 1982م درگذشت و فهدبن عبدالعزیز جانشین وی شد
.
مآخذ: تاریخ معاصر کشورهای عربی، فرهنگستان علوم شوروی، ترجمۀ محمدحسین شهری،تهران، 1361ش؛ حسین بن خزعل، تاریخ الجزیره العربیه فی عصر الشیخ محمدبن عبدالوهاب،بیروت، 1968م؛ حسین بن غنام، تاریخ نجد، به کوشش ناصرالدین اسد، بیروت، 1405ق،فهرست؛ حمزه، فؤاد، قلب جزیره العرب، ریاض، 1388ق/1968م؛ دائره‌المعارف الاسلامیه؛زرکلی، خیرالدّین، الاعلام، بیروت، 1984م؛ سعید، ناصر، تاریخ آل سعود، 1404ق، صص 716، 717؛ سعید سلیمان، احمد، تاریخ الدول الاسلامیه و معجم الاسرالحاکمه، مصر، 1969م؛ شوادران، بنجامین، خاورمیانه، نفت و قدرتهای بزرگ، ترجمۀ عبدالحسین شریفیان،تهران، 1354ش؛ عربستان سعودی، رادیو تلویزیون جمهوری اسلامی ایران، تهران، مرداد 1364ش؛ کیلی، جی. سی.، الحدود الشرقیه لشبه الجزیره العربیه، ترجمۀ خیری حماد،بیروت، 1971م؛ لنچافسکی، زرژ، تاریخ خاورمیانه، ترجمۀ هادی جزایری، تهران، 1337ش؛لوتسکی، و.، تاریخ عرب در قرون جدید، ترجمۀ پرویز بابایی، تهران، 1356ش؛ نشاشیبی،ناصرالدین، در خاورمیانه چه گذشت، ترجمۀ فیروز خلعتبری، تهران، 1363ش؛ نشاشیبی،ناصرالدین، در خاورمیانه چه گذشت، ترجمۀ محمدحسین روحانی، تهران، 1357ش؛ نیز:
Abu Hakima, Ahmad, History of Eastem Arabia, Beirut, 1965; Hopwood, Derek, (ed.), The Arabian Peninsula, London, 1972; Howarth, David, The Desert King, London, 1964; Lorimer, Gazetter of the Persian Gulf, Oman and Central Arabia, England, 1970; The Middle East and North Africa (1984-85). London, 1984; Peterson, J. E., »Defending, Arabia, Evolution of Responsibility«, Orbis, A Journal of World Affairs, 1984, vol. 28, No3; Philby, H. St. John, sa
udi Arabia, Beirut, 1968.
صادق سجادی
رد مع اقتباس
إضافة رد


الذين يشاهدون محتوى الموضوع الآن : 1 ( الأعضاء 0 والزوار 1)
 
أدوات الموضوع إبحث في الموضوع
إبحث في الموضوع:

البحث المتقدم
انواع عرض الموضوع

تعليمات المشاركة
لا تستطيع إضافة مواضيع جديدة
لا تستطيع الرد على المواضيع
لا تستطيع إرفاق ملفات
لا تستطيع تعديل مشاركاتك

BB code is متاحة
كود [IMG] متاحة
كود HTML معطلة

الانتقال السريع

المواضيع المتشابهه
الموضوع كاتب الموضوع المنتدى مشاركات آخر مشاركة
اقتراح: لماذا لا نساهم في ترجمة الكتب المتداولة عن تاريخ الكويت تحرير الكويت الصندوق 2 10-04-2010 11:01 PM
كتاب كاديلاك وكوكاكولا ترجمة د.محمد السبيعي الجامع البحوث والمؤلفات 3 03-09-2009 02:04 AM


الساعة الآن 12:43 PM.


Powered by vBulletin® Version 3.8.7, Copyright ©2000 - 2024
جميع الحقوق محفوظة لموقع تاريخ الكويت